این نقطه، تنها موردى نیست که وهابیت در کشمکش تناقص میان مکتب و عمل مسلمانان قرار گرفته است، بلکه او در موارد دیگرى در این کشمکش، دست و پا مىزند.
او تبرک به آثار نبى را به شدت ممنوع مىشمارد و پیوسته مىگوید: از سنگ و گل و آئین کارى ساخته نیست، از طرف دیگر مسلمانان پیوسته با بوسیدن حجر و لمس آن، و بوسیدن پرده کعبه و در و دیوار آن تبرک مىجویند، درست سنگ و گلى را مىبوسند که از نظر آنها کارى از آنها ساخته نیست.
آنان مسجد سازى در کنار قبر اولیاء را تحریم کرده در حالى که در تمام بلاد اسلامى در کنار مشاهد، مساجدى وجود دارد حتى در کنار قبر حمزه مسجدى بود که جنایت کاران سعودى آن را ویران کردند، هم اکنون قبر پیامبر گرامى میان مسجد قرار دارد و مسلمین اطراف آن نماز مىگزارند.
دلیل سازى به جاى واقع بینى
وهابى براى تخریب قباب قبر امامان مدفون در بقیع به دلیل تراشى پرداخته و به اصطلاح، بهانه دیگرى به دست آوردهاند و آن اینکه: سرزمین بقیع، سرزمین وقفى است، و باید از این اراضى، نسبت به مقاصد واقف، حد اکثر استفاده را نمود و هر نوع مزاحم از بهره بردارى را از بین برد و بناء و ساختمان بر روى قبور خاندان رسالت مانع از بهره بردارى از یک قسمت از زمین بقیع است، زیرا بر فرض این که دفن در صحن و حرم امکان پذیر باشد، ولى زیر پىها و دیوارها اطراف، چنین امکانى وجود ندارد. از این جهت باید یک چنین بناها را از میان برداشت، تا در تمام سرزمین بقیع، مقاصد واقف عملى گردد.
پاسخ
شکى نیست که یک چنین استدلال، جز یک نوع پیشداورى، چیز دیگرى نیست، و قاضى وهابى مىخواهد به هر قیمتى شده آثار خاندان رسالت را از بین ببرد، و اگر هم دلیل پیدا
نکند، در پوشش زور و قدرت تیشه بر ریشه این ابنیه بزند، و به خاطر یک چنین تصمیم قبلى به فکر دلیل سازى افتاده و مسأله وقف بودن سرزمین بقیع را پیش کشیده است، در حالى که اندیشه وقف بودن بقیع، پندارى بیش نیست زیرا:
اولا: در هیچ کتاب تاریخى و حدیثى، وقف بودن بقیع وارد نشده است تا روى آن تکیه کنیم بلکه احتمال دارد که بقیع، زمین مواتى بوده است که مردم مدینه اموات خود را در آنجا دفن مىکردند، در این صورت یک چنین سرزمین از «مباحات اولیه» خواهد بود که هر نوع تصرف در آن جائز مىباشد.
در زمانهاى گذشته که حرص و آز مردم بر تملک زمین هاى «بایر و موات» کم بود و قدرت و مکنت چندانى بر عمران و آبادى وجود نداشت و هجوم روستائیان به شهرها آغاز نشده بود، و مسألهاى به نام «زمین» و افرادى به نام «زمین خوار» و مؤسساتى به اسم بورس زمین به وجود نیامده بود، بسیارى از اراضى صاحب و مالکى نداشت و بر اباحه نخستین خود باقى بود، و به اصطلاح جزء زمینهاى موات محسوب مىشد، و در این ایام و زمان، مردم هر شهر و یا بخش و ده و دهکدهاى قطعه زمینى را براى دفن اموات خود اختصاص مىدادند، یا اگر کسى در دفن مرده خود در زمینى، پیشگام مىگردید، دیگران از او پیروى مىکردند. و آن را به صورت قبرستان در مىآوردند، بىآنکه یک نفر آنجا را تملک کند و سپس براى دفن اموات وقف نماید.
سرزمین بقیع از این قانون مستثنى نبوده است زمین در حجاز و مدینه چندان قیمتى نداشت، و با بودن اراضى موات در اطراف مدینه، هیچ عاقلى زمین ملکى و قابل کشت را، بر دفن اموات وقف نمىکند. در منطقهاى که زمین «موات» فراوان و زمین حاصلخیز بسیار کم باشد، قطعا از زمین «موات» که جزو مباحات اولیه است استفاده مىکنند.
اتفاقا تاریخ نیز این حقیقت را تأیید مىکند «سمهودى» در «وفاء الوفاء فی اخبار دار المصطفى» مىنویسد:
نخستین کسى که در بقیع دفن گردید، عثمان بن مظعون صحابى پیامبر بود وقتى إبراهیم فرزند پیامبر درگذشت، به امر پیامبر در کنار عثمان مدفون گردید از این زمان مردم مایل شدند که مردههاى خود را در «بقیع» دفن کنند از این جهت درختها [مقصود از درختان خار مغیلان است که در گوشه و کنار مدینه مىروید.] را بریدند، و هر نقطهاى براى قبیلهاى اختصاص یافت.
سپس مىگوید: سرزمین بقیع درختى به نام «غرقد» داشت وقتى عثمان بن مظعون را در آنجا دفن کردند، آن درخت قطع گردید.
درخت غرقد، همان درخت بیابانى است که در بیابانهاى مدینه در فاصلههایى دیده مىشوند.
از این عبارت به روشنى استفاده مىشود که سرزمین بقیع زمین مردهاى بود که به خاطر دفن یک صحابى، هر کسى قطعهاى را براى قبیله خود حیازت کرد و هرگز نامى از وقف زمین و سبیل بودن منافع آن در تاریخ نیست. بلکه از تاریخ استفاده مىشود که نقطهاى که ائمه بقیع در آنجا دفن شدهاند، خانه عقیل بن ابى طالب بود، و اجساد طاهر و پاک این چهار امام در خانهاى که متعلق به بنى هاشم بود، دفن شده است.
سمهودى مىنویسد: عباس بن عبد المطلب نزد قبر فاطمه بنت اسد در مقابر بنى هاشم که در خانه عقیل بود به خاک سپرده شد.
و نیز از سعید بن جبیر نقل مىکند که او قبر إبراهیم فرزند پیامبر را در خانهاى که ملک محمد بن زید بن على بود، دیده است.
باز نقل مىکند که پیامبر، بدن سعد معاذ را در خانهى «ابن افلح» که در دور بقیع بود و قبه و ساختمانى داشت به خاک سپرد.
این جملهها همگى حاکى است که سرزمین بقیع، وقف و سبیل نبوده است، و اجساد طاهر ائمه ما در خانههاى مملوک خود به خاک سپرده شدهاند.
آیا با این وضع صحیح است که آثار خاندان رسالت به بهانه مزاحمت با وقف، با خاک یکسان کرد.
شما فرض کنید که سرزمین بقیع وقف بوده است آیا از کیفیت وقف آن، اثرى در دست هست، شاید واقف براى شخصیت بزرگ اجازه بناء و ساختمان روى قبرهاى خود داده است، و چون نمىدانیم باید کار مؤمن را حمل بر صحت نماییم، و آنان را متهم به خلاف نکنیم.
در این صورت هدم و ویران کردن این قبهها و خانهها، حرام بیّن و خلاف شرع روشن خواهد بود.
قاضى «بن بلیهد» و همفکران وى، به خوبى مىدانستند که اندیشه وقف بودن، یک نوع دلیل سازى و استدلال تراشى است، و اگر هم چنین دلیلى نداشتند باز آثار رسالت را ویران مىکردند زیرا این نخستین بار نیست که این گروه آثار رسالت را ویران کردهاند، بلکه، در سال 1221 که براى اولین بار، بر مدینه مسلط شدند، آثار رسالت را خراب و ویران کردند، سپس پس از طرد آنان از سرزمین حجاز به وسیله نیروهاى عثمانى همگى تجدید بنا شدند.
تاریخچه مسجد سازى در کنار قبور صالحان
ادامه دارد ......
اکنون که سخن به این جا رسیده است، شایسته است که احادیث دیگرى را که براى گروه وهابى مستمسک است، مورد بررسى قرار دهیم.
1 - ابن ماجه در صحیح خود چنین نقل مىکند:
حدّثنا محمّد بن یحیى، حدثنا محمّد بن عبد اللّه الرقاشى، حدّثنا وهب، حدّثنا عبد الرّحمن بن یزید بن جابر، عن القاسم بن مخیمرة عن ابى سعید: انّ النّبى نهى ان یبنى على القبر.
احمد بن حنبل در مسند خود، یک حدیث را با دو سند نقل مىکند اینک نقل هر دو:
2 - حدّثنا، حسن، حدّثنا ابن لهیعه، حدّثنا برید ابن ابى حبیب عن ناعم مولى امّ سلمة عن امّ سلمة قالت: نهى رسول اللّه ان یبنى على القبر او یجصّص.
3 - علىّ بن اسحاق حدّثنا عبد اللّه، ابن لهیعه، حدّثنى برید بن ابى حبیب عن ناعم مولى امّ سلمة، انّ النّبى نهى ان یجصّص قبر او یبنى علیه او یجلس.
در ضعف روایت نخست کافى است که یکى از راویان آن «وهب» است که کاملا مجعول مىباشد و هرگز مشخص نیست که مقصود از آن کیست و در میزان الاعتدال از هفده «وهب» نامى اسم مىبرد و معلوم نیست که این وهب کدام یک از آنها است و بسیارى از آنان جزء وضاعان حدیث و کذابان روزگار بودند.
آفت حدیث دوم و سوم وجود عبد اللّه «ابن لهیعه» است، «ذهبى» درباره او مىنویسد:
قال ابن معین ضعیف لا یحتج به قال الحمیدى عن یحیى ابن سعید انه کان لا یراه شیئا ابن معین گفته است او ضعیف است نمىتوان با روایت او استدلال کرد، و یحیى بن سعید، او را چیزى نمىشمرد.
ما در اینجا از مناقشه در اسناد مىگذریم و نکتهاى را یادآور مىشویم و آن اینکه:
تمام سیره نویسان و تاریخ نگاران و محدثان اسلامى نقل کردهاند که جسد مطهر پیامبر گرامى به تصویب صحابه پیامبر در خانه و حجره همسر او عائشه به خاک سپرده شد و صحابه در گزینش مدفن وى به حدیثى که أبو بکر از پیامبر نقل کرد استناد جستند و آن اینکه هر پیامبرى در هر نقطهاى که در گذشت، در همانجا به خاک سپرده مىشود.
اکنون سؤال مىشود: اگر واقعا پیامبر گرامى از بناء بر قبر نهى کرده بود، چگونه جسد او را در زیر سقف دفن کرده و قبر او را به حالتى در آوردند که داراى بناء گردید خندهآور گفتار برخى از نویسندگان جامد و خشک برخى از وهابیها است که مىگوید:
آنچه حرام است همان: «ایجاد بناء» بر قبر است، نه دفن جسد زیر
بناء و پیامبر را زیر بناء به خاک سپردند، نه اینکه بر قبر او بناء ساختند.
یک چنین تفسیر براى حدیث، جز توجیه یک واقعیت خارجى (دفن جسد پیامبر زیر بناء) انگیزه دیگرى ندارد و اگر وهابى با چنین واقعیت روبرو نبود، به تحریم هر دو حکم مىکرد.
اصولا ما در این جا از وهابى سؤال مىکنیم:
آیا اصل احداث بناء بر قبر میت فقط حرام است، و اگر کسى با مخالفت این اصل، بنائى ایجاد کرد دیگر ابقاء آن حرام نیست هر چند اصل ایجاد آن حرام مىباشد؟ یا بناء ایجادا و بقاء حرام است؟ بنا بر صورت نخست سؤال مىشود چرا حکومت سعودى به قهر و زور آثار رسالت و بیوت خاندان پیامبر و قباب صحابه و فرزندان او را نابود کرد در صورتى که فقط احداث بناء حرام بود و پس از ایجاد دیگر ابقاء آن حرام نمىباشد و در گذشته، ایجاد کنندگان بناء دچار خطا شدهاند، و پس از احداث، دیگر بقاء آن حرام نبود، پس چرا ویران کردند.
گذشته از این، این فرض بر خلاف فتاواى اسلاف وهابیه مانند «ابن القیم» و «ابن تیمیه» است اولى مىگوید:
یجب هدم المشاهد الّتى بنیت على القبور و لا یجوز ابقاءها بعد القدرة على هدمها و إبطالها یوما واحدا.
«ویران کردن بناهائى که روى قبور ساخته شدهاند واجب است و ابقاء و نگهدارى آنها پس از توانائى بر ویران کردن آنها یک روز هم جائز نیست».
با این بیان و با این عمل هرگز صحیح نیست که وهابى شق نخست از سؤال را برگزیند و حتما باید شق دوم را بپذیرد و بگوید:
بناء بر قبر در هر دو حالت حدوثا و بقاء حرام مىباشد.
در این موقع سؤال پیش مطرح مىشود که چرا مسلمانان، جسد مطهر پیامبر را در زیر سقف دفن کردند درست است براى او، بنائى احداث نکردند، اما کارى کردند که قبر پیامبر داراى بناء و ساختمان گردید.
در این جا فقط وهابى یک راه فرار دارد و آن اینکه به خاطر توجیه عمل خارجى مسلمین بگوید.
ابقائى حرام است که احداث آن بر روى قبر باشد، و اگر در موقع احداث ساختمان، قبرى در کار نباشد ابقاء آن هر چند به صورت بنا بر قبر باشد حرام نیست و یک چنین تفکیک جز توجیه یک واقعیت خارجى (عمل مسلمین) علت دیگرى نیست.
وهابیت در کشمکش تناقض مکتب و عمل مسلمانان
ادامه دارد......
از ابن ابى حاتم نقل مىکند که از پدرش پرسید که أبو الزبیر چگونه است گفت: حدیث او نوشته مىشود ولى نمىتوان با آن احتجاج نمود.
باز از او نقل مىکند که من از أبو زرعه سؤال کردم که مردم از «ابو الزبیر» نقل حدیث مىکنند، شما چه مىگوئید آیا با حدیث او مىشود احتجاج نمود؟ گفت به حدیث افراد ثقه مىشود استدلال کرد (کنایه از این که او ثقه نیست).
این وضع این دو نفر است که در تمام اسناد حدیث وجود دارند، آیا مىتوان با حدیثى که این دو نفر آن را نقل مىکنند، استدلال کرد؟ این در صورتى است که افراد دیگر که در اسناد قرار دارند، افراد صحیح و ثقه باشند در حالى که در برخى از این اسناد عبد الرحمن بن اسود وجود دارد که متهم به دروغ گوئى است.
آیا به راستى روا است که با حدیثى که وضع سند او این چنین است، آثار خاندان رسالت و صحابه پیامبر را منهدم و ویران کرد، و عمل مسلمانان را در این چهارده قرن تخطئه نمود؟ ثانیا: حدیث از نظر متن بسیار مضطرب است این اضطراب حاکى است که راویان خبر، در حفظ متن آن دقت کافى به خرج ندادهاند، و این اضطراب به گونهاى است که اعتماد انسان را نسبت به آن سلب مىکند.
اینک بیان نحوه اضطراب:
حدیث جابر به هفت صورت نقل شده است، در حالى که پیامبر آن را به یک صورت بیان کرده است، اینک بیان صورت هفتگانه آن:
1 - پیامبر از گچکارى قبر، و تکیه بر آن، و ساختن بنا روى آن نهى کرده است:
حدیثهاى یکم و دوم و نهم.
2 - پیامبر از گچکارى قبر نهى کرده است: حدیثهاى پنجم و هشتم.
3 - پیامبر از گچکارى قبور و نوشتن روى آن و ساختن ساختمان و راه رفتن روى آن نهى کرده است حدیث چهارم.
4 - پیامبر از نوشتن بر روى قبر نهى فرموده است حدیث ششم.
5 - پیامبر از نشستن بر روى قبر، و گچکارى آن، و ساختن بنا روى آن و نوشتن بر آن نهى کرده است حدیث دهم.
6 - پیامبر از نشستن بر روى قبر و گچکارى آن و ساختن بنا روى آن جلوگیرى کرده است حدیث یازدهم در حقیقت تفاوت این صورت با صورت نخست در این است که در صورت نخست از اعتماد و تکیه بر قبر نهى شده در این صورت از نشستن روى آن.
7 - پیامبر از نشستن روى قبر و گچکارى آن و بناء بر آن و افزودن بر خاک آن و نوشتن روى آن نهى کرده است.
در این صورت علاوه بر سه تا، افزودن بر خاک قبر، و نوشتن آن نیز ممنوع شده است.
گذشته بر این، گاهى میان تعبیرها اختلاف و تباین است، در صورت نخست، «اعتماد» و در صورت سوم «وطاء» (پا زدن و راه رفتن است) و در صورت پنجم و ششم «قعود» و نشستن، بطور مسلم اعتماد غیر از راه رفتن، و غیر از نشستن است.
با چنین اضطرابى این حدیث نمىتواند، مورد اعتماد یک فقیه باشد.
ثالثا: این حدیث بر فرض صحت سند و اغماض از اضطراب، بیش از این دلالت نمىکند که پیامبر از بناء بر قبر جلوگیرى کرده است، ولى نهى از یک شئ گواه بر تحریم آن نیست، زیرا نهى گاهى نهى تحریمى، و گاهى نهى کراهتى است و نهى در مکالمات پیامبر و سائر پیشوایان در کراهت بیش از حد به کار رفته است.
درست است که معنى ابتدایى و به اصطلاح حقیقى «نهى» همان تحریم است و تا قرینهاى بر معنى دیگر در کار نباشد، هرگز نمىتوان از آن کراهت استفاده کرد ولى علماء و دانشمندان از این حدیث جز کراهت چیز دیگرى استفاده نکردهاند.
مثلا ترمذى در صحیح خود، حدیث را تحت عنوان زیر نقل کرده است کراهیة تجصیص القبور و... گواه روشن بر کراهت، همان است که «سندى» شارح صحیح ابن ماجه از حاکم نقل مىکند و مىگوید احدى از مسلمانان بر این نهى عمل نکرده است، یعنى آن را نهى تحریمى تلقى نکرده است به گواه این که همه مسلمانان روى قبرها را مىنویسند.
شاهد دیگر بر این که این نهى، نهى کراهتى است اتفاق علماء مذاهب اسلامى، بر جواز بناء بر روى قبرها است مگر اینکه زمین وقفى باشد. شارح صحیح مسلم در شرح حدیث مىنویسد:
امّا البناء فان کان فی ملک البانى فمکروه و ان کان فی مقبرة مسبّلة فحرام نصّ علیه الشّافعى و الأصحاب.
«بناء بر قبر در ملک خود صاحب قبر، مکروه است و در سرزمین وقفى حرام است شافعى بر این مطلب تصریح کرده است حتى وى حدیث را تحت «کراهة تجصیص القبر و البناء علیه» عنوان کرده است.
ولى ناگفته پیدا است که مکروه بودن یک شىء، مانع از آن نیست که گاهى به خاطر یک رشته امورى از آن رفع کراهت شود هرگاه تعمیر قبر مایه حفظ اصالت اسلام، و اظهار مودت بر صاحب قبر که خداوند محبت آن را فرض کرده است و یا مایه حفظ شعائر اسلامى گردد و یا سبب شود که گروه زائر در سایه بناء بر قبر به تلاوت قرآن و خواندن دعاء موفق گردد، قطعا نه تنها یک چنین فوائد عظیم که بر بناء این قبور مترتب مىگردد، رفع کراهت مىکند، بلکه سبب مىگردد که یک چنین کار به عنوان شعائر اسلامى مستحب گردد.
حکم مکروه و یا مستحب، به وسیله عناوینى، دگرگون مىگردد چه بسا مکروهى بر اثر ضمیمه شدن عنوانى محبوب مىشود و یا یک رشته امور مستحبى، به خاطر عوارض مرجوح شمرده مىشوند زیرا مکروه و مستحب بودن یک شىء جز بودن مقتضى مرجوحیت و یا محبوبیت، چیز دیگرى نیست، ولى این مقتضیات در صورتى مؤثر مىگردند که موانعى جلو اقتضاء و تأثیر آنها را نگیرد یا بر اقتضاى آن غلبه ننمایند و این مطالب بر افرادى که نسبت به فقه اسلامى آشنائى دارند بسیار روشن است.
استدلال با دو حدیث دیگر
ادامه دارد.....