اکنون وقت آن رسیده است که حدیث مورد نظر علماء «وهابى» را مورد دقت قرار دهیم، اینک حدیث را با سندى از صحیح مسلم نقل مىکنیم:
حدثنا یحیى بن یحیى و ابو بکر بن ابى شیبة و زهیر بن حرب قال: یحیى اخبرنا و قال الآخران، حدّثنا: وکیع عن سفیان عن حبیب بن ابى ثابت عن ابى وائل عن ابى الهیّاج الاسدى قال لى علىّ بن ابى طالب الا ابعثک على ما بعثنى علیه رسول اللّه (صلّى اللّه علیه و آله) ان لا تدع تمثالا الا طمسته و لا قبرا مشرفا الا سوّیته.
مؤلف «صحیح» از سه نفر به نامهاى یحیى و ابو بکر و زهیر نقل مىکند که وکیع، از سفیان از حبیب، از ابى وائل، از ابى الهیاج نقل مىکنند که على ابن ابى طالب به ابى الهیاج گفت تورا به سوى کارى برانگیزم که پیامبر خدا مرا بر آن برانگیخت تصویرى را ترک مکن مگر اینکه آن را محو کنى، و نه قبر بلندى را مگر این که آن را مساوى و برابر سازى.
گروه وهابى این حدیث را مستمسک خود قرار داده بدون اینکه در سند و دلالت حدیث دقت کنند.
نظر ما درباره این حدیث:
هرگاه بخواهیم با حدیثى بر حکمى از احکام الهى استدلال کنیم باید حدیث واجد دو شرط باشد:
1 - سند حدیث صحیح باشد. مقصود این است که راویان حدیث در هر طبقهاى افرادى باشند که بتوان به قول آنان اعتماد نمود.
2 - دلالت حدیث بر مقصود روشن باشد، یعنى الفاظ و جملههاى حدیث بر مقصود ما به خوبى دلالت کند، بطورى که اگر همان حدیث را به دست یک فرد آشنا به زبان و آگاه از خصوصیات آن بدهیم، همان را که ما از آن مىفهمیم، او نیز بفهمد.
متأسفانه این حدیث از هر دو نظر مورد ایراد است خصوصا از نظر دلالت، ربطى به مقصود آنان ندارد.
از نظر سند، وثوق اشخاصى که این حدیث را روایت کردهاند، مورد اتفاق دانشمندان حدیث شناس نیست، زیرا در سند آن افرادى به نامهاى:
1 - وکیع 2 - سفیان الثورى 3 - حبیب بن ابى ثابت 4 - ابى وائل الاسدى
به چشم مىخورند در حالیکه حدیث شناسى چون «حافظ ابن حجر عسقلانى در کتاب تهذیب التهذیب» از این افراد انتقاد کردهاند بگونهاى که انسان کاملا در صحت این حدیث مذکور و دیگر احادیث این گروه شک و تردید مىکند.
مثلا درباره «وکیع» از امام «احمد حنبل» نقل مىکند که:
إنّه اخطأ فی خمس مأة حدیث.
وى در پانصد حدیث اشتباه کرده است.
و نیز از «محمّد بن نصر مروزى» درباره «وکیع» نقل مىکند که:
کان یحدث بالمعنى و لم یکن من اهلّ اللّسان.
حدیث را نقل به معنى مىکرد (و متن و الفاظ حدیث را نقل نمىنمود) در حالیکه وى عرب زبان هم نبود (تا تغییرات او در حدیث بىاشکال باشد).
درباره سفیان ثورى از ابن مبارک نقل مىکند:
حدث سفیان بحدیث فجئته و هو یدلّسه فلمّا رانى استحیى.
سفیان حدیث مىگفت ناگهان من رسیدم دیدم که در حدیث تدلیس مىکند وقتى مرا دید خجالت کشید.
تدلیس در هر حدیث به هر معنى تفسیر شود حاکى از آن است که در این فرد، ملکه عدالت و یا راستگوئى و واقع بینى وجود نداشته است که غیر واقع را، واقع جلوه مىداد.
در ترجمه «یحیى القطان» از او نقل مىکنند که «سفیان» کوشش کرد، مرد غیر ثقه را بر من ثقه قلمداد کند، ولى سرانجام نتوانست.
درباره «حبیب ابن ابى ثابت»، از «ابى حبان» نقل مىکند که:
کان مدلّسا:
او در حدیث تدلیس مىکرد.
و از قطان نقل مىکند که:
«لا یتابع علیه و لیست محفوظة» از حدیث او پیروى نمىشود، و احادیث او مضبوط نیست.
درباره «ابى وائل» مىگویند: وى از نواصب و از منحرفان از امام امیر مؤمنان على (علیه السّلام) بود.
قابل توجه اینکه راوى حدیث به «ابى الهیاج» در تمام صحاح ششگانه یک حدیث نقل کرده و آنهم همین حدیث است و فردى که بهره او از علوم نبوى یک حدیث باشد، ثابت مىکند که وى مرد حدیث نبوده است در این صورت اعتماد به ضبط او مشکل خواهد بود.
اگر سند حدیث، با چنین اشکالاتى روبرو است، هیچ فقیهى نمىتواند با چنین سندى فتوا بدهد.
دلالت حدیث، دست کم از سند آن ندارد، زیرا مورد استشهاد در حدیث جمله زیر است.
«و لا قبرا مشرفا الا سوّیته» اکنون باید درباره معنى دو لفظ دقت کنیم:
الف - مشرفا.
ب - سویته.
الف: لفظ «مشرف» در لغت به معنى عالى و بلند آمده و گفتهاند: «المشرف من الأماکن: العالى و المطلّ على غیره» مشرف، مکان بلند و مسلط بر دیگرى است.
صاحب قاموس که اصالت بیشترى در تنظیم معانى الفاظ دارد مىگوید:
«الشرف محرّکة: العلّو و من البعیر سنامه» شرف با حرکت (راء): بلند و از شتر به قسمت کوهان آن مىگویند.
بنابر این لفظ «مشرف» به معنى مطلق بلندى و بالأخص آن بلندى که به شکل کوهان شتر باشد، گفته مىشود. با مراجعه به قرائن باید دید مقصود چه نوع بلندیست.
ب: لفظ «سویته» در لغت، مساوى قرار دادن و برابر کردن و کج و معوج را راست کردن است.
سوّى الشّیء: جعله سویّا یقال: سوّیت المعوج فما استوى، صنعه مستویا سوى الشیء: آن را راست کرد، عرب مىگوید، کج را خواستم راست کنم، صاف نشد. و نیز به معنى مصنوع بىعیب مىآید.
و در قرآن مجید مىفرماید:
الَّذى خَلَقَ فَسَوّى 87: 2 خدائى که آفرید، و به تکمیل آن پرداخت.
پس از آگاهى از معانى مفردات باید دید مقصود از این حدیث چیست؟ در این حدیث دو احتمال وجود دارد باید با توجه به معانى مفردات و قرائن دیگر یکى از آنها را تعیین کرد.
1 - مقصود این است که حضرت به أبو الهیاج: دستور داد که قبرهاى بلند را ویران کند و آن را با زمین یکسان سازد.
این احتمال که «وهابیان» به آن چسبیدهاند از جهاتى مردود است.
اوّلا: لفظ تسویه به معنى هدم و ویران کردن نیامده است و اگر مقصود این باشد باید چنین بگویند:
«و لا قبرا مشرفا الا سوّیته بالارض» آن را با زمین یکسان کنى، در صورتى که چنین لفظى در حدیث نیست.
ثانیا: اگر مقصود این باشد چرا احدى از علماء اسلام بر طبق آن فتوا نداده است؟ زیرا برابرى قبر با زمین بر خلاف سنت اسلامى است، و سنت اسلامى اینست که قبر مقدارى بلندتر باشد و تمام فقهاى اسلام بر استحباب بلندى قبر از زمین به مقدار یک وجب فتوا دادهاند.
در کتاب «الفقه على المذاهب الاربعه» که با فتواى چهار امام معروف مطابق است این چنین مىخوانیم:
«و یندب ارتفاع التّراب فوق القبر بقدر شبر» مستحب است که خاک قبر، به اندازه یک وجب از زمین بلندتر باشد.
با توجه به این مطالب باید حدیث را به گونه دیگر که هم اکنون بیان مىکنیم تفسیر کرد.
2 - مقصود از این که قبر را مساوى کن این است که روى قبر را صاف و هم سطح و یکسان و یکنواخت ساز، در برابر قبرهائى که به صورت پشت ماهى و یا بسان سنام (کوهان) شتر ساخته مىشوند.
در این صورت حدیث ناظر به این است که باید روى قبر صاف و مساوى باشد، نه به صورت پشت ماهى و یا مسنم که در میان برخى از اهل تسنن مرسوم است و از چهار امام معروف تسنن جز شافعى همگى به استحباب تسنیم قبر فتوا دادهاند [1]. در این صورت این حدیث مؤید فتواى علماء شیعه است که مىگویند باید قبر در [1] الفقه على المذاهب الاربعة ج 1 ص 420 و یجعل کسنام البعیر و قال الشافعى جعل التراب مستویا مسطحا افضل من تسنیمه. بنابر این به مضمون این حدیث دو گروه از مذاهب اسلامى عمل کرده است: 1 - گروه شافعى. 2 - گروه شیعه.
عین ارتفاع از زمین، باید سطح آن صاف و یکنواخت باشد.
اتفاقا، خود «مسلم»، مولف «صحیح» این حدیث، و حدیث دیگرى را که هم اکنون نقل مىکنیم، تحت عنوان «باب الامر بتسویة القبر» و همچنین «ترمذى» و «نسائى» در سننهاى خود این حدیث را، در عنوان یاد شده وارد کردهاند. و مقصود از این عنوان اینست که سطح قبر یکسان و یکنواخت باشد، و اگر مقصود این بود که قبرهاى بلند را با زمین یکسان کند، لازم بود که عنوان باب را، عوض کند و بگوید باب «الامر بتخریب القبور و هدمها».
اتفاقا در زبان عرب اگر «تسویه» را به چیزى (مثل قبر) نسبت دهند، مقصود این است که خود آن، صاف و مساوى باشد نه این که آن با چیز دیگر (مثل زمین) مساوى گردد.
اینک حدیث دیگرى را که «مسلم» در «صحیح» خود نقل کرده است و آن نیز به همین مضمون است که ما آن را تأیید کردیم، نقل مىکنیم:
«کنّا مع فضالة بن عبید بارض الرّوم برودس فتوفّى صاحب لنا فامر فضالة بن عبید بقبره فسوّى ثمّ قال سمعت رسول اللّه یأمر بتسویتها».
راوى مىگوید با فضاله در سرزمین روم بودیم یکى از مصاحبان ما فوت کرد فضاله دستور داد که قبر او را مساوى کنند و گفت از رسول خدا شنیدم که دستور مىداد که قبرها را تسطیح کنند.
کلید فهم روایت، تحصیل معنى لفظ «سویته» است و در آن سه احتمال وجود دارد و با توجه به قرائن باید یکى را برگزید اینک هر سه احتمال:
1 - مقصود این است که بناى روى قبر را ویران کند این احتمال باطل است زیرا قبورى که در مدینه بود، داراى بناء و قبّهاى نبوده است.
2 - مقصود این است که سطح قبر را با زمین یکسان نماید این کار که بر خلاف سنت قطعى است که قبر، باندازه یک وجب از زمین بلند باشد.
3 - مقصود این است که قبر را تسطیح کنند، و ناهموارىهاى آن را هموار سازند، و از صورت پشت ماهى و شکل کوهانى بیرون بیاورند. و این معنى متعیّن است و در این صورت هیچ ارتباطى به مقصود مستدل ندارد.
اکنون ببینیم شارح معروف «صحیح مسلم» «نووى» حدیث را چگونه تفسیر مىکند، مىگوید:
«انّ السّنّة انّ القبر لا یرفع عن الارض رفعا کثیرا و لا یسنّم بل یرفع نحو شبر و یسطّح».
سنت این است که قبر از زمین زیاد بلند نباشد و به شکل کوهان شتر در نیاید، بلکه به مقدار یک وجب بلند و مسطح باشد.
این جمله حاکى است که شارح صحیح مسلم، از لفظ «سویته» همان معنى را فهمیده است، که ما استظهار کردیم. یعنى امام سفارش و توصیه کرد که سطح قبرها را از حالت تسنیمى و یا از صورت پشت ماهى بیرون آورد و آن را مسطح و صاف و برابر کند، نه اینکه آنها را با زمین یکسان سازد. و یا قبر و بناى روى قبر را نابود سازد.
این تنها ما نیستیم که حدیث را چنین تفسیر مىکنیم، بلکه «ابن حجر قسطلانى» در کتاب «ارشاد السارى فی شرح صحیح البخارى» نیز حدیث را این چنین تفسیر کرده است. وى مىگوید:
سنت در قبر این است که تسطیح شود، و هرگز نباید ما سنت را به خاطر اینکه تسطیح شعار «روافض» است ترک کنیم. این که مىگوئیم: سنت تسطیح قبر است با حدیث ابى الهیاج منافات ندارد چرا:
«لانّه لم یرد تسویته بالأرض و انّما اراد تسطیحه جمعا بین الأخبار...».
زیرا مقصود برابر کردن قبر با زمین نیست، بلکه مقصود این است که در عین ارتفاع از زمین، روى قبر مسطح و صاف گردد.
گذشته بر این، اگر مقصود از سفارش این بود که قباب و ابنیهاى را که روى قبرها قرار دارد، ویران کند، پس چرا على (علیه السّلام) قبههاى موجود در زمان خود را که بر روى قبور پیامبران الهى بود، ویران نکرد، او که آن روز حاکم على الاطلاق بر سرزمینهاى اسلامى بود، و در برابر دیدگان او سرزمینهاى فلسطین و سوریه و مصر و عراق و ایران و یمن مملو از این بناها بود که بر روى قبور پیامبران قرار داشت.
ما از همه این گفتهها صرفنظر مىکنیم، و فرض مىنمائیم که امام به «ابى الهیاج» دستور داده است که تمام قبرهاى بلند را با زمین یکسان کند، ولى هرگز حدیث گواه بر لزوم تخریب بناء و ساختمانى که روى قبرها قرار دارد، دلالت ندارد، زیرا امام این چنین فرمود:
«و لا قبرا الا سوّیته» یعنى قبرها را ویران سازد، و هرگز نفرمود «و لا بناء و لا قبّة الا سوّیتهما» در حالى که سخن ما درباره خود قبر نیست، بلکه بحث ما درباره بناها و ساختمانهائى است که روى قبر انجام گرفته است، و مردم در سایه این بناء به تلاوت قرآن و خواندن دعا و گزاردن نماز اشتغال دارند، کجاى این جمله گواه بر آن است که بناهاى اطراف قبور را ویران کنند، و این آثار که به زائر امکان انجام عبادت و تلاوت قرآن مىدهد و مردم را از گرما و سرما حفظ مىکند، ویران سازد.
دو احتمال دیگر در حدیث در پایان، از تذکر دو احتمال دیگر در حدیث ناگزیریم، اینک هر دو احتمال:
1 - ممکن است این حدیث و امثال آن، ناظر به یک رشته از قبور از ملل سابق باشد که قبور صالحان و اولیاء را قبله اتخاذ کرده به جاى این که به قبله واقعى نماز بگزارند بر قبر و تصویرى که کنار آن
قبر بود، نماز مىگزاردند، و از نماز به قبله واقعى، که خدا معین کرده بود سر، باز مىزدند. در این صورت حدیث ارتباط به قبورى که هرگز مسلمانى بر آن سجده نکرده و بر آن نماز نمىگزارد بلکه در کنار آن، بر قبله الهى (کعبه) نماز مىگزارد و قرآن تلاوت مىکند ندارد.
و اگر به زیارت قبر صالحان مىشتابند، و عبادت خدا را در کنار اجساد طاهر، و مدفن پاک آنان انجام مىدهند به خاطر شرفى است که این اماکن شریفه از طریق دفن اجساد آنان در آن جا، پیدا کردهاند. چنانکه بعدا پیرامون آن بحث خواهیم کرد.
2 - مقصود از «صورة» تمثال بتها و از «قبر» قبور مشرکان بود که هنوز قبور آنان مورد توجه بازماندگان و غیره بود.
در این جا به نقل فتاواى علماء مذاهب چهارگانه، در بناء بر قبور مىپردازیم:
«یکره ان یبنى على القبر بیت او قبّة او مدرسة او مسجد».
مکروه است که روى قبر، خانه، یا قبهاى یا مدرسه و مسجدى ساخته شود.
با این اتفاق چهار امام، بر کراهت، چگونه قاضى «نجد» اصرار بر تحریم بناء روى قبر دارد، تازه این کراهت خود مدرکى صحیح و قطعى ندارد خصوصا اگر بناء و ساختمان به زائر قبر انبیاء و صالحان امکان عبادت و خواندن قرآن بخشد.
د - استدلال با حدیث جابر
ادامه دارد ......