ابن زیاد، مرتب افرادی را به کربلا اعزام میکرد تا عمر بن سعد را وادار بهشروع جنگ کنند. و ابن سعد که فشار و تهدید ابن زیاد را جدی دید، عصر تاسوعا، دستور حمله داد. امام که کنار خیمهاش به شمشیرش تکیه داده بود،صدای همهمه و هجوم را شنید. از برادرش عباس خواست تا خبری بیاورد.عباس خبر آورد که ابن سعد میگوید: یا باید تسلیم حُکْمِ ابن زیاد شوید یاآماده کارزار باشید. امام از برادرش خواست تا از آنان بخواهد، امشب را به آنانمهلت دهند. ابن سعد سپاه کوفه را با فریاد یا خیل الله! ارکبی؛ ای سپاه خداسوار شوید! پس از نماز عصر به نبرد فراخواند. ملاقات عباس با دشمن همراهبیست نفر از سپاهیان امام از جمله زُهَیر بن قین و حبیب بن مظاهر صورتگرفت. شخصی به زهیر گفت: تو عثمانی مذهب بودی؟ زهیر گفت: البته مننامه ننوشتم، اما وقتی دیدم، شما به او خیانت کرده، نقض عهد نموده و میل بهدنیا پیدا کردید، وظیفه خود دانستم از او حمایت کنم و در حزب او قرار گیرم تا حقی را که شما از رسول الله ضایع کردهاید، حفظ کنم. حبیب بن مظاهر هم در این لحظه با کوفیان سخن گفت: بد مردمانی هستند کسانی که ذریّه پیامبرشان را بکشند؛ و عُبّاد و شب زندهداران این شهر را به قتل برسانند. تأخیر جنگ از آن شب، از سوی امام حسین ـ علیه السلام ـ با این هدف بود تافرصتی برای عبادت داشته باشند: لعلّنا نُصلّی لربّنا اللّیلة و نَدْعوه و نَسْتغفره،فهو یَعْلم أنّی قد کُنْتُ أُحبّ الصلاة له و تلاوة کتابه و کثرة الدُّعاءو الاستغفار.در اینجا باز روایت ابن اعثم افزوده دیگری دارد که متناسب با اخباری است که پیش از آن هم نقل کرده و آن این که لحظهای که امام کنار خیمهنشسته و به شمشیرش تکیه داده بود، اندکی به خواب فرو رفت؛ و وقتی بیدارشد، خطاب به زینب (س) که او را از خواب بیدار کرده و خبر همهمه دشمن رابه او داده بود، فرمود: یا أختاه! رأیت جدّی فی المنام و أبی علیّا و فاطمة اُمّی، وأخی الحسن علیهم السلام، فقالوا: یا حسین! انّک رائح الینا عن قریب. درروایتی هم کلینی آورده است که در روز تاسوعا بود که ابن زیاد کاملا مطمئنشد که از عراق هیچ نیروی کمکی به امام حسین ـ علیه السلام ـ نخواهد رسید .تاسوعا روز پنجشنبه بوده است و بدون تردید همان طور که در بسیاری از منابع آمده، روز عاشورا روز جمعه... .
در این شب، زینب (س) در حالی که مشغول تیمار امام سجاد ـ علیه السلام ـ بود، با شنیدن شعری از امام حسین ـ علیه السلام ـ کهاشاره به کشته شدنش داشت، بر آشفت و بر سر و صورت زد و غش کرد. امام با پاشیدن آب بر سر و صورت خواهر، وی را به هوش آورد؛ آن گاه از اوخواست تا اجازه ندهد شیطان، صبر و بردباری او را از میان ببرد (یا أخیة لایذهبنّ حلمکِ الشّیطان). آنگاه فرمود: اسوه هر مسلمانی رسول خدا (ص)است. پس از آن هم از زینب (س)خواست تا پس از وی گریبان پاره نکند و فریاد نکشد... .
به نوشته برخی از مورخان، شب یا صبح (یا شب تا صبحِ) عاشورا، بیست تاسی نفر از سپاه کوفه به امام حسین ـ علیه السلام ـ پیوستند. این خبر در الامامةو السیاسه، و برخی منابع دیگر سی نفر گزارش شده است... .
امام حسین ـ علیه السلام ـ صبح عاشورا سپاهیانش را مرتّب کرد. در باره شمار آنان، میان مورخان قدیم اختلاف است. بلاذری مینویسد: آنها 32 نفرسواره و 40 نفر پیاده بودند. زُهَیر بن قین فرماندهی سمت راست و حبیب بنمظهر (یا: مظاهر) فرماندهی سمت چپ را بر عهده داشت و پرچم هم در اختیار عباس بود و خانهها ـ یعنی خیمهها ـ پشت سر آنان. در جای دیگرمینویسد: آنان جمعا حدود یک صد مرد یا قریب به آن بودند: پنج نفر از نسل امام علیـ علیه السلام ـ شانزده نفر هاشمی، و دو نفر هم از همپیمانان بنیهاشم، یکی از طایفه سلیم و دیگری از کنانه بود. دینوری همان ارقام را در بارهشمار کلی رزمآوران سپاه امام حسین ـ علیه السلام ـ آورده است. پیش از آغازنبرد، امام حسینـ علیه السلام ـ دستور داد تا داخل خندقی را که اطرافخیمهها کنده بودند، آتش بریزند تا دشمن نتواند از اطراف به خیمهها و حرم امام حسین ـ علیه السلام ـ وارد شود... .
امام خود با کوفیان سخن گفت و فرمود: من پس از رسیدن نامههایشما که در آنها گفته بودید، سنّت از میان رفته، نفاق برآمده و حدود تعطیلگشته است، به اینجا آمدم. از من خواستید بیایم و امّت محمد (ص) را اصلاحکنم. اکنون آمدم؛ آیا سزوار است که خون مرا بریزید؟ آیا من فرزند دخترپیامبر (ص) شما نیستم؟ آیا حمزه و عباس و جعفر عموهای من نیستند؟ آیاسخن پیامبر (ص) را در حق من و برادرم نشنیدید که فرمود: هذان سیّدا شبابأهل الجنة؟... .
اهل حرم که سخنان آنحضرت را میشنیدند، همه به گریه افتادند و امام حسین ـ علیه السلام ـ برادرش عباس را فرستاد تا آنان را ساکت کند. این طولانیترین سخنرانی امام برای کوفیان بود که امام همه جنبههای مربوط به حرکت خود، معرفی خویشو رفتار نادرست کوفیان را در آن باز نمود....
در اینجا بود که حرّ بن یزید ریاحی کهدر شمار این افراد بود، گرفتار یک بحران روحی میان گروش به امام حسین ـ علیه السلام ـ از یک سو، و آلت دست شدن برای دولت اموی و چهرههایپستی مانند ابن زیاد و شمر از سوی دیگر شد. وی که بزرگترین گناه را تا این زمان مرتکب شده و امام حسین ـ علیه السلام ـ و سپاهش را به این وادیکشانده بود، اکنون که میدید جنگ در حال رخ دادن است، از کرده خویشپشیمان گشت. وی پس از شنیدن خطابه امام حسین ـ علیه السلام ـ نزد عمربن سعد آمد و گفت: [آیا واقعا قصد جنگ با این مرد را داری؟] آیا هیچ یک ازپیشنهادهای وی را نمیپذیرید؟ عمر سعد گفت: اگر تصمیم با من بود، آری.حرّ پاسخ داد: سبحان الله! چه قدر دشوار است که حسین این مطالب را بگویدو شما از پذیرش آن ابا کنید. پس از آن به سوی امام حسین ـ علیه السلام ـ رفت.حر به عمر سعد گفت: اگر چنین پیشنهادهایی را تُرک و دیلم ـ که در آن زمانکافر بودند ـ میدادند، شما حق نداشتید آن را نپذیرید. وقتی حرّ نزد امام رسید،پرسید: من همان کسی هستم که آن کارها را کردم؛ اکنون آمدهام جانم را در راهشما بدهم. آیا به عقیده شما راه توبه باز است؟ (و قد أتیْتُک مواسیًا لک بنفسی،أفتری ذلک لی توبة مما کان منّی؟) امام فرمود: (نَعَم، انّها لک توبة، فابشر، فأنتحرّ فی الدنیا و أنت حرّ فی الاخرة ان شاء الله). حرّ چنان به سوی امام آمد که کوفیان گمان کردند برای جنگ میرود؛ اما وقتی به این سوی رسید، متواضعانه در کنار امام قرار گرفت....
به جز حرّ، دو برادر که از خوارج بودند با نامهای سعد بن حارث و ابوالحتوف برادرش، با شنیدن ناله فرزندان حسین ـ علیه السلام ـ به سربازان ابن زیاد یورش برده و با کشتن سه نفر از آنان ، خود کشته شدند. از شخصی با نام ابوالشعثاء نیز یاد شده است که همراه سپاه عمر بن سعد به کربلا آمد و در آنجابه امام حسین ـ علیه السلام ـ پیوست....
با سلام می خواستم بگم عکسهای قشنگی را انتخاب کرده ای. بعد هم می خواستم بگ خوشحال می شوم شما درباره وبلاگ من نظر بدین قبلا هم کمال تشکر را از شما دارم.
سلام
وبلاگ جالب و زیبایی داری
موفق باشی
سلام پاینده باشی و علم عباس از دستت نیفته یا علی پیشم بیا
اقا درود خدا بر تو که از یاران امام حسین یاد کردی مخصوصا از حبیب و زهیر و حر . رحمت خدا بر تو
خداوند ما را نیز هدایت کند و عاقبت به خیر