زیارت و توسل

ما پیرو واقعی پیامبر هستیم و به آن افتخار می کنیم

زیارت و توسل

ما پیرو واقعی پیامبر هستیم و به آن افتخار می کنیم

ویژه سالروز شهادت جانسوز امیرمومنان (ع )

 



 

اشاره
آنچه در ذیل تقدیم خوانندگان گرامی می شود بیست و سه ویژگی از مجموعه خصال و صفات الهی حضرت مولی الموحدین علی بن ابیطالب (ع ) است . این ویژگی ها که در مناسبت های مختلف بر زبان حضرتش جاری گشته است , از میان سخنان آن حضرت گزینش شده است . تمام منابع این سخنان به همراه متن عربی آنها در کتاب ارزشمند « خاطرات امیرمومنان علیه السلام » ذکر شده است .

.1 به خدا سوگند , نبی مکرم (ص ) مرا در میان امتش جانشین کرد و من پس از وی حجت خدا بر مردم هستم . همانا پذیرش ولایت و امامت من بر ساکنان آسمانها همان گونه لازم گشته که بر اهل زمین واجب شده است .
فرشتگان از فضایل من سخن می گویند و ذکر مناقب من تسبیح ملائکه است .
ای مردم ! از من پیروی کنید که شما را به راه حق می خوانم و به جانب چپ و راست منحرف نشوید که سرانجام آن گمراهی است .
.2 منم وصی پیامبر شما , و خلیفه و پیشوای مومنان ... پیروانم را به بهشت رسانم و دشمنانم را به دوزخ افکنم .
منم شمشیر قهر خدا که بر دشمنان خدا فرود آید و سایه لطف و رحمت الهی که بر دوستان خدا گسترده است .
من علی بن ابی طالب فرزند عبدالمطلب و برادر رسول خدا(ص ) و شوی دخترش فاطمه و پدر حسن و حسین و جانشین او در تمام حالات هستم . و دارای همه مناقب و مکارم و رازدار پیغمبرم .
.3 مریم مادر عیسی (ع ) در بیت المقدس معتکف بود . وقتی که درد مخاض و زایمان بر او عارض گشت به وی گفتند : بیرون شو! اینجا خانه عبادت است نه خانه ولادت .
اما مادرم فاطمه بنت اسد , همین که خواست وضع حمل کند به کنار کعبه آمد و دیوار کعبه برایش شکافته شد و او را به درون خانه فراخواندند(1 )
مادرم به کعبه درآمد و مرا در میان خانه خدا بزاد. این افتخار و فضیلت ویژه ای است که نه پیش از من درباره کسی شنیده شده و نه پس از من برای کسی اتفاق خواهد افتاد.
.4 از همان کودکی پیامبر خدا(ص ) مرا از پدرم برگرفت و من شریک آب و نان او شدم و پیوسته مونس و هم سخن وی بودم .
.5 من در جوانی , بزرگان عرب را به خاک مذلت نشاندم و شاخهای برآمده از تیره « ربیعه » و « مضر » را شکستم و شما مقام و منزلت مرا به سبب خویشی و منزلت مخصوص نزد رسول خدا(ص ) می دانید. او مرا در کنار خود می نشانید و بر سینه خویش جای می داد و در بسترش می خوابانید به طوری که تنم را به تن خویش می چسباند و بوی خوش خود را به مشامم می رساند. هرگز از من دروغی در گفتار و خطا و لغزشی در رفتار ندید.
.6 نام من در انجیل به « الیا » و در تورات به « بری » و در زبور به « اری » آمده است ... مادرم مرا « حیدره » (شیر) نامید و پدرم « ظهیر » نام نهاد و عرب به « علی » صدایم زد.
....7 نه چندان بلند آفریده شده ام و نه چندان کوتاه بلکه پروردگارم مرا قامتی به اعتدال بخشید : اگر بر شخص کوتاه شمشیر فرود آورم از فرق سر دو نیمه گردد و اگر به بلند قد تیغ زنم , او را از عرض دو نیمه کنم .
.8 خداوند در وجود من قوه عقل و درکی نهاده است که اگر آن را بر تمامی احمقان دنیا تقسیم کنند , همه آنان به عقل آیند و صاحبان اندیشه و خرد گردند.
و چنان قدرتی به من عطا فرمود که اگر آن را بر همه ناتوانها تقسیم کنند , در اثر آن همه قوی و نیرومند گردند.
و از شجاعت , چندان زهره ای در وجودم نهاده است که اگر آن را بر همه ترسوهای عالم توزیع کنند به دلاورانی بی باک بدل گردند.
.9 به خدا سوگند , هرگز پدرانم در برابر بت به خاک نیفتادند (و دامن پاک خود را به زشتی شرک نیالودند)... آنان پیوسته بر کیش ابراهیم (ع ) خدا را پرستش کردند.
.10 پدرم در عین فقر و ناداری , آقا بود . و تا آن روز شنیده نشد که فقیری بدان پایه از آقایی رسیده باشد.
.11 در روز واپسین , حقیقت نور و روشنایی پدرم ـ جز انوار طیبه محمد وآل محمد(ع ) ـ همه خلایق را تحت الشعاع قرار خواهد داد.
.12 نخستین بار که پدرم مرا در حال نماز همراه رسول خدا(ص ) دید , گفت : پسرم ! از عموزاده خود جدا مشو; چه اینکه تو با پیوستن به او از انواع مهالک و سختیها در امان خواهی بود سپس گفت : راه مطمئن در همراهی محمد است .
.13 من نخستین کس بودم که به رسول خدا(ص ) گروید و هم آخرین کس بودم که از وی جدا گشت و او را به خاک سپرد.
.14 هفت سال تمام , خدای را پرستش کردم پیش از آنکه کسی از این امت به پرستش خدا پردازد. آواز فرشتگان را می شنیدم و روشنایی حضور آنان را می دیدم (و این در حالی بود که پیامبر خدا(ص ) از دعوت علنی به اسلام خاموش بود).
.15 من پیوسته در پی او(ص ) روان بودم ـ چنانکه بچه در پی مادر.
هر روز برای من , از اخلاق خود نمونه ای آشکار می ساخت و مرا به پیروی از آن وامی داشت .
در سال (چند روزی را) در غار « حرا » خلوت می گزید (و به عبادت می پرداخت ).
من او را می دیدم و جز من کسی او را نمی دید. آن روز جز خانه ای که رسول خدا(ص ) و خدیجه در آن بودند و من سومین آنان بودم ـ در هیچ خانه دیگری اسلام راه نیافته بود.
(همان روزها) روشنایی وحی و رسالت را می دیدم و عطر نبوت را در مشام خود حس می کردم .
.16 من از میان مسلمین با هیچ کس به طور خصوصی آمیزش نداشتم . تنها کسی که با او مانوس بودم و به او اعتماد داشتم و از مصاحبتش آرامش می یافتم و همواره خود را به او نزدیک می ساختم شخص رسول اکرم (ص ) بود. او مرا از کودکی در دامن خود پروراند و در بزرگی منزل و ماوا داد و هزینه زندگی مرا بر عهده گرفت . با وجود او , من از اینکه در پی یافتن کاری باشم و یا کسبی نمایم , بی نیاز بودم و زندگی خود و خانواده ام برعهده آن جناب بود.
.17 در هر صبح و شام یک نشست خصوصی با او داشتم که در این نشست احدی جز من و او شرکت نمی کرد. همه اصحاب آن حضرت این را می دانستند که پیامبر خدا جز با من با هیچ کس دیگری چنین دیدارهایی نداشته است . در این اوقات من با او بودم و هرجا که می رفت و از هر دری که سخن می گفت با او همراه و هماهنگ بودم . چه بسا این دیدار در منزل من صورت می گرفت و گاهی که این ملاقات در منزل او واقع می شد , چنانچه کسی غیر از ما حضور داشت , دستور می داد تا خارج شود. اگر این نشست در منزل ما بود , حضور فاطمه و فرزندانم را مزاحم نمی دید و آنان را به خروج از خانه وادار نمی کرد.
(در این کلاس خصوصی ) از هرچه می خواستم می پرسیدم و آن بزرگوار با کمال گشاده رویی پاسخ می داد و چون پرسشها پایان می گرفت و من خاموش می ماندم , خود سخن می گفت .
هیچ آیه ای نازل نمی شد , مگر آنکه برایم می خواند و می فرمود که آنها را با خط خود بنویسم و موارد تاویل و تفسیر (ظاهر و باطن قرآن ) , ناسخ و منسوخ , محکم و متشابه , خاص و عام هر یک را برمی شمرد و تعلیم می نمود.
رسول خدا(ص ) دست بر سینه ام نهاد و از خدا خواست تا قلبم سرشار از فهم و دانش و حکمت و بینش گردد.
به برکت دعای آن حضرت , هرگز نشد آیه ای از قرآن را که فراگرفته بودم و دانشی که آموخته بودم , فراموش کنم .
(یک بار) به او گفتم پدر و مادرم فدایت , از هنگامی که برایم دعا کرده ای چیزی را فراموش نکرده ام ـ با آنکه یادداشت نکردم ـ آنچه آموخته ام به یاد دارم . یا رسول الله ! آیا این وضع برای همیشه ادامه خواهد داشت یا اینکه ممکن است در آینده دچار فراموشی گردم
فرمود : نه , هرگز برای تو جهل و فراموشی رخ نخواهد داد.
.18 اگر در غیاب من آیه ای نازل می شد هنگامی که به حضورش می رسیدم می فرمود : علی ! در نبود تو این آیات نازل شده است سپس آنها را بر من می خواند (و چنانچه تاویلی داشت ) مرا از تاویل آن آگاه می ساخت .
.19 روزی که پیامبرمان به نبوت مبعوث شد , من کوچکترین عضو خانواده بودم که به خدمت رسول خدا(ص ) در آمدم و او را در خانه اش یار و مددکار شدم .
وقتی که دعوت خود را آشکار ساخت , ابتدا از فرزندان عبدالمطلب شروع کرد و بزرگ و کوچک آنها را به توحید و پرستش خدای یگانه فراخواند. به آنها گفت که از جانب پروردگار به نبوت مبعوث گشته است . اما خویشان آن حضرت سخنش را انکار کردند و دعوتش را هیچ انگاشتند و از وی دوری گزیدند و از جمع خویش براندند.
دیگر مردم که پذیرش نبوت آن حضرت برایشان سنگین و بزرگ آمده بود ـ از آن رو که قدرت فهم و رشد کافی نداشتند ـ به مخالفت با وی و رویارویی با حضرتش بپا خاستند و تا توانستند در آزارش کوشیدند.
در این میان تنها کسی که دعوتش را پذیرفت و با سرعت به ندایش پاسخ گفت و هرگز در حقانیت حضرتش به تردید نیافتاد , من بودم . سه سال بر ما گذشت و احدی جز دختر خویلد خدیجه (ع ) به ما نپیوست ...
.20 من پیشتر می پنداشتم که این فرمانروایان و اولیای امور هستند که بر مردم اجحاف می کنند اما اکنون می بینم که این مردم هستند که بر امرای خود ستم می کنند. (یعنی اگر در مورد دیگران چنین است که معمولا امرا و حکام آنها در حقشان ستم می نمایند , در مورد من چنان شد که مردم بر من ظلم کردند).
.21 روزی که دامادی بهترین مردمان و افتخار همسری برترین بانوان جهان نصیبم گشت از مال دنیا بهره ای نداشتم . آن روز از بستری که بر آن بیاسایم محروم بودم . اما اکنون فقط مقدار صدقاتی که از میان اموال خود دارم اگر بخواهم بر تمامی بنی هاشم تقسیم کنم به همه خواهد رسید.
.22 به خدا سوگند , هرگز از درگاهش فرزندی که از جهت چهره و اندام , چنین و چنان باشند , مسئلت نکرده ام , بلکه همواره خواسته ام آن بوده است که به من فرزندانی عطا کند که همه از نیکان و صالحان و خدا ترس باشند , تا گاهی که به آنان می نگرم چشمانم روشنایی و فروغ گیرند.
.23 تا رسول خدا(ص ) زنده بود , حسن , مرا ابوالحسین صدا می زد و حسین نیز ابوالحسن می خواند. و هر دو جدشان را پدر صدا می زدند و پس از رحلت آن بزرگوار مرا پدر خواندند.
(برگرفته از کتاب « خاطرات امیر مومنان (ع ) » , از انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی قم )
پاورقی :
1 ـ شنیده اید که به هنگام ولادت علی (ع ) دیوار کعبه شکافته شد و راهی به اندازه عبور یک انسان بر سطح دیوار پدیدار گشت . آن شکاف پس از ورود مادر برهم آمد و... اما آیا هیچ از خود پرسیده اید که مگر خانه کعبه در نداشت و مگر میزبان علی (ع ) نمی توانست با گشودن در , مقدم مهمان خود را گرامی بدارد و مگر...
پاسخ مثبت است . اما در آن صورت اهمیت و عظمت قصه لوث می گشت و محملی برای بهانه جویان و بدخواهان پیدا می شد تا قضیه را عادی جلوه دهند و بگویند :
« شاید قفل در کعبه باز بوده و کلیددار از بستن آن غفلت ورزیده و مادر علی (ع ) هم با مختصر فشاری که بر در وارد آورده است , در باز شده و وی توانسته است به درون کعبه راه یابد... » .
اما خدای علی (ع ) که بر مظلومیتهای او واقف است , خواست تا با شکافتن دیوار کعبه و پذیرایی سه روزه از مولود کعبه و غیرعادی جلوه دادن ولادت او , زبان توجیه بهانه جویان برای همیشه بسته شود و صلای مجد و عظمت علی (ع ) از همان بدو تولد طنین انداز عالمیان باشد.
امیرمومنان (ع ) : ای مردم , از من پیروی کنید که شما را به « راه حق » می خوانم و به « چپ » و « راست » منحرف نشوید که سرانجام آن « گمراهی » است
امیرمومنان (ع ) : منم وصی پیامبر شما , و خلیفه و پیشوای مومنان , پیروانم را به بهشت رسانم و دشمنانم را به دوزخ افکنم . منم شمشیر قهر خدا که بر دشمنان خدا فرود آید , و سایه لطف و رحمت الهی که بر دوستان خدا گسترده است
امیرمومنان (ع ) : ولایت و امامت من بر ساکنان آسمان ها همان گونه لازم گشته که بر اهل زمین واجب شده است . فرشتگان از فضایل من سخن می گویند و ذکر مناقب من , تسبیح فرشتگان است

 

دعاى روز بیستم‏ماه مبارک رمضان


 

اللَّهُمَّ افْتَحْ لِی فِیهِ أَبْوَابَ الْجِنَانِ‏

 وَ أَغْلِقْ عَنِّی فِیهِ أَبْوَابَ النِّیرَانِ‏

وَ وَفِّقْنِی فِیهِ لِتِلاَوَةِ الْقُرْآن‏

ِ یَا مُنْزِلَ السَّکِینَةِ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ‏

 اى خدا در این روز به روى من درهاى بهشت‏ها بگشا

 و درهاى آتش دوزخ ببند

 و مرا توفیق تلاوت قرآن عطا فرما

 اى فرود آرنده وقار و سکینه بر دلهاى‏اهل ایمان.

****

آنگاه خداى متعال مى‏فرماید:

 به عزت و جلالم سوگند، هیچگاه مانعى بین خود و تو قرار نمى‏دهم، تا هر وقت خواسته باشى بر من وارد شوى، که با دوستان خود چنین کنم».

در این روایت به فلسفه و فضیلت گرسنگى اشاره شده است.

 براى توضیح بیشتر مى‏توان به سخنان علماى اخلاق که بر گرفته از روایات مى‏باشد، مراجعه نمود.

آنان براى گرسنگى فواید زیادى گفته‏اند

 از قبیل:

[الف -] صفاى قلب: زیرا سیرى باعث ازدیاد بخار در مغز شده و مغز حالتى شبیه مستى پیدا مى‏کند و نمى‏تواند خوب فکر کند، سرعت انتقال او کم شده و قلب کور مى‏شود. بر خلاف گرسنگى که باعث رقت و صفاى قلب مى‏شود. و قلب را آماده تفکرى که باعث شناخت مى‏شود، مى‏کند. و نورى آشکار پیدا مى‏کند. از رسول اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم روایت شده است: «کسى که شکم خود را گرسنه نگهدارد اندیشه‏اش تربیت مى‏شود.» و قبلا نیز ثمرات شناخت و معرفت را شنیدى.

[ب -]

ادامه دارد.....

 

 

سالروز ضربت خوردن امیر مومنان حضرت علی علیه السلام را تسلیت می گ



دعاى روز نوزدهم‏ماه مبارک رمضان

اللَّهُمَّ وَفِّرْ فِیهِ حَظِّی مِنْ بَرَکَاتِهِ

وَ سَهِّلْ سَبِیلِی إِلَى خَیْرَاتِهِ‏

وَ لاَ تَحْرِمْنِی قَبُولَ حَسَنَاتِهِ

یَا هَادِیاً إِلَى الْحَقِّ الْمُبِینِ‏

اى خدا در این روز بهره مرا از برکاتش وافر گردان‏

و بسوى خیراتش راهم را سهل و آسان ساز

و از حسنات مقبول آن مرا محروم مساز

اى راهنماى بسوى دین حق آشکار.

****

فوائد گرسنگى

در حدیث معراج خداوند پرسید:

اى احمد آیا آثار روزه را مى‏دانى؟

پاسخ داد: خیر.

خداوند فرمودند:

نتیجه روزه کم‏خورى و کم‏گویى است. و آن حکمت را به ارمغان مى‏آورد و حکمت معرفت را در پى دارد و معرفت یقین را. و وقتى که بنده‏اى به یقین رسید باکى ندارد که چگونه روزگار را سپرى کند. در سختى یا آسانى و این مقام خوشنودهاست. و هر کس طبق خوشنودى من رفتار کند، سه خصلت را به او مى‏دهم: شکرى که نادانى همراه آن نباشد، یادى که فراموشى نداشته باشد و دوستیى که دوستى من را بر دوستى آفریدگانم ترجیح ندهد. هنگامى که او من را دوست داشت، من هم او را دوست خواهم داشت، دوستى او را در دل بندگانم انداخته و چشم قلب او را به عظمت جلالم مى‏گشایم و علم آفریدگانم را از او پنهان نمى‏دارم، در تاریکى شب و روشنایى روز با او مناجات مى‏کنم تا آنجا که سخن گفتن و همنشینى او با بندگانم قطع شود و کلام خود و فرشتگانم را به گوش او مى‏رسانم و اسرارى را که از بندگانم پنهان کرده‏ام براى او آشکار مى‏کنم...، عقل او را غرق در شناخت خود کرده و درک او را بالا مى‏برم، مرگ را بر او آسان مى‏کنم تا وارد بهشت شود و وقتى که ملک الموت او را ملاقات کند، به او مى‏گوید: آفرین بر تو و خوشا به حالت خوشا بحالت خداوند مشتاق تو است... خداوند مى‏گوید: این بهشت من است، در آن بخرام و خوش باش و در همسایگیم ساکن شو. روح انسان مى‏گوید: خدایا خود را به من شناساندى و با این شناخت از جمیع آفریدگانت بى‏نیاز شدم. قسم به عزت و جلالت اگر خوشنودى تو در این است که قطعه قطعه شده یا هفتاد بار به بدترین شکل کشته شوم خوشنودى تو براى من دوست داشتنى‏تر است...

آنگاه خداى متعال مى‏فرماید:

به عزت و جلالم سوگند، هیچگاه مانعى بین خود و تو قرار نمى‏دهم،

تا هر وقت خواسته باشى بر من وارد شوى، که با دوستان خود چنین کنم».

ادامه دارد