زیارت و توسل

ما پیرو واقعی پیامبر هستیم و به آن افتخار می کنیم

زیارت و توسل

ما پیرو واقعی پیامبر هستیم و به آن افتخار می کنیم

د - استدلال با حدیث جابر (قسمت اول )

 

حدیث جابر یکى از مدارک وهابیها است که در تحریم قبور  بر آن استناد مى‏جویند این حدیث در صحاح و سنن اهل سنت به صورتهاى گوناگون نقل شده و در تمام اسناد آن، «ابن جریح» و «ابى الزبیر» وارد شده است، تحقیق پیرامون آن در گرو این است که تمام صور حدیث را با اسناد آنها نقل کرده، آنگاه نظر خود را در باره پایه صلاحیت آن بر استدلال بیان کنیم. اینک صور مختلف حدیث از صحاح و سنن:

مسلم در صحیح خود در باب «النهى عن تجصیص القبر و البناء علیه» حدیث جابر را به سه طریق با دو متن نقل مى‏کند، اینک بیان آنها:

1 - حدّثنا أبو بکر بن ابى شیبه، حدّثنا حفص بن غیاث، عن ابن جریح، عن ابى الزّبیر، عن جابر قال نهى رسول اللّه ان یجصّص القبر و ان یقعد علیه و ان یبنى علیه «پیامبر از گچ کارى قبرها و از این که روى آن نشسته و ساختمان گردد نهى کرد».

2 - حدّثنى هارون بن عبد اللّه، حدّثنا حجّاج بن محمّد و حدّثنى محمّد بن رافع حدّثنا عبد الرّزاق جمیعا عن ابن جریح قال اخبرنى أبو الزّبیر، انّه سمع جابر بن عبد اللّه یقول سمعت النّبى بمثله.

در این قسمت، متن یکى است ولى طریق دومى با اولى یک مقدار اختلاف دارد.

3 - حدّثنا یحیى بن یحیى، اخبرنا اسماعیل بن علیّة عن ایّوب عن ابى الزّبیر عن جابر قال نهى عن تجصیص القبور.

 پیامبر از گچ کارى قبور نهى کرد صحیح ترمذى در باب «کراهیه تجصیص القبور و الکتابة علیها» یک حدیث به یک سند نقل مى‏کند اینک حدیث با متن و سند:

4 - حدّثنا عبد الرّحمان بن الأسود، اخبرنا محمّد بن ربیعة عن ابن جریح، عن ابى الزّبیر عن جابر قال: نهى رسول اللّه (صلّى اللّه علیه و آله) عن تجصیص القبور و ان یکتب علیها و ان یبنى علیها و ان توطأ.

پیامبر از گچ کارى قبور و از این که بر آن نوشته شود، و ساختمان گردد، و روى آن راه بروند نهى کرد.

سپس ترمذى از حسن بصرى و شافعى نقل مى‏کند که این دو نفر، اجازه گل کارى قبور را داده‏اند.

«ابن ماجه» در صحیح خود در باب «ما جاء فی النهى عن البناء على القبور و تجصیصها و الکتابة علیها» حدیث را با دو متن و دو سند نقل کرده است.

5 - حدّثنا ازهر بن مروان، و محمّد بن زیاد قال حدّثنا عبد الوارث، عن ایّوب عن ابى الزّبیر عن جابر قال نهى رسول اللّه عن تجصیص القبور.

6 - حدّثنا عبد اللّه بن سعید، حدّثنا حفص عن ابن جریح عن سلیمان بن موسى عن جابر قال: نهى رسول اللّه ان یکتب على القبر شی‏ء.

شارح حدیث (سندى) پس از نقل آن از حاکم نقل مى‏کند که حدیث صحیح است ولى مورد عمل نیست زیرا پیشوایان اسلام از شرق تا غرب، روى قبرها را مى‏نوشتند و این چیزى است که آیندگان از گذشتگان اخذ کرده‏اند.

نسائى در صحیح خود در باب «البناء على القبر» حدیث را با دو سند و دو متن نقل کرده است.

7 - اخبرنا یوسف بن سعید قال حدّثنا حجّاج عن ابن جریح قال اخبرنى أبو الزّبیر انّه سمع جابرا یقول نهى رسول اللّه عن تجصیص القبور او یبنى علیها او یجلس علیها احد.

8 - اخبرنا عمران بن موسى قال حدّثنا عبد الوارث قال حدّثنا ایّوب عن ابى الزّبیر عن جابر قال نهى رسول اللّه عن تجصیص القبور.

در سنن ابى داود ج 3 ص 216 - در باب (البناء على القبر) حدیث جابر را با دو سند و دو متن نقل مى‏کند.

9 - حدّثنا احمد بن حنبل، حدّثنا عبد الرّزاق حدّثنا ابن جریح، اخبرنى أبو الزّبیر انّه سمع جابرا یقول سمعت النّبى نهى ان یقعد على القبر و ان یجصّص و یبنى علیه.

10 - حدّثنا مسدّد و عثمان بن ابى شیبة قال حدّثنا حفص بن غیاث عن ابن جریح عن سلیمان بن موسى و عن ابى الزّبیر عن جابر بهذا الحدیث قال أبو داود قال: عثمان او یزاد علیه و زاد سلیمان بن موسى او ان یکتب علیه.

 أبو داود مى‏گوید: پیامبر از نوشتن روى قبر و افزودن بر آن نهى نموده.

امام احمد بن حنبل در مسند خود حدیث جابر را به این نحو نقل کرده است:

11 - عن عبد الرّزاق عن ابن جریح اخبرنى أبو الزّبیر انّه سمع جابر بن عبد اللّه یقول سمعت النّبى ینهى ان یقعد الرّجل على القبر و ان یجصّص و ان یبنى علیها.

این‏ها صورتهاى گوناگون حدیث است که با اسناد و متون مختلفى نقل شده‏اند اکنون موقع آن رسیده که ببینیم آیا با این حدیث مى‏توان استدلال و احتجاج کرد یا نه.

 اشکالات حدیث

حدیث جابر، با یک سلسله اشکال روبرو است که آن را از صلاحیت استدلال و احتجاج مى‏اندازد.

اولا: در تمام اسناد حدیث «ابن جریح» و «ابو الزبیر» یا با هم آمده‏اند، و یا یکى وارد شده است، حال این دو نفر اگر روشن گردد، دیگر لازم نیست که درباره افراد دیگر که در سند حدیث قرار گرفته‏اند بحث و گفتگو کنیم، هر چند قسمتى از راویان حدیث از مجاهیل و یا ضعاف مى‏باشند ولى با روشن شدن وضع این دو نفر، نیازى به بحث درباره افراد دیگر نیست.

ابن حجر در تهذیب التهذیب درباره «ابن جریح» از علماء رجال این جمله‏ها را نقل مى‏کند: یحیى بن سعید مى‏گوید: اگر ابن جریح از روى کتاب حدیث نقل نکند، نمى‏توان به آن اعتماد کرد.

از احمد بن حنبل نقل مى‏کند اگر ابن جریح بگوید: قال فلان قال فلان و اخبرت جاء بمناکیر اگر بگوید فلانى و فلانى این چنین گفت: احادیث منکر را نقل مى‏کند.

مالک مى‏گوید: ابن جریح در جمع حدیث بسان کسى است که شب هنگام در وقت تاریکى هیزم جمع کند (قطعا دست او را عقرب و مار مى‏گزد).

از دار قطنى نقل مى‏کند:

«تجنّب تدلیس ابن جریح فانّه قبیح التّدلیس لا یدلّس الا فیما سمعه من مجروح».

از تدلیس (غیر واقع را واقع نشان دادن) ابن جریح بپرهیز زیرا به صورت زشت تدلیس مى‏کند هر موقع حدیث را از فرد ضعیف بشنود، طورى جلوه مى‏دهد که حدیث را از ثقه شنیده است.

از ابن حبان نقل مى‏کند: که ابن جریح در حدیث تدلیس مى‏کند«».

آیا با این قضاوت‏ها و داورى‏هاى علماء و دانشمندان علم  رجال مى‏توان به حدیث چنین فردى اتکاء کرد و در برابر سیره قطعى مسلمانان که پیوسته قبور اولیاء الهى را تعمیر مى‏کردند، و احترام آنها را حفظ مى‏نمودند، به نقل چنین راوى مى‏توان اعتماد نمود.

درباره «ابو الزبیر» ابن حجر از دانشمندان رجال جمله‏هاى زیر را نقل مى‏کند:

فرزند احمد بن حنبل از احمد او از ایوب نقل مى‏کند که وى او را تضعیف مى‏کرد.

از شعبه نقل مى‏کند که وى نماز خود را درست بلد نبود، باز از او نقل مى‏کند که من در مکه بودم مردى بر أبو الزبیر وارد شد، از او چیزى پرسید، ناگهان بر آن مرد افتراء بست، گفتم بر یک فرد مسلمان تهمت مى‏زنى گفت او مرا ناراحت کرد و گفتم هر کس تو را ناراحت کرد بر او افتراء مى‏بندى دیگر من از تو حدیث نقل نخواهم کرد.

باز از شعبه پرسید که چرا، نقل حدیث از أبو الزبیر را ترک کردى گفت دیدم او عمل بد مرتکب مى‏شود.

ادامه دارد...........

ج - حدیث ابى الهیاج

اکنون وقت آن رسیده است که حدیث مورد نظر علماء «وهابى» را مورد دقت قرار دهیم، اینک حدیث را با سندى از صحیح مسلم نقل مى‏کنیم:

حدثنا یحیى بن یحیى و ابو بکر بن ابى شیبة و زهیر بن حرب قال: یحیى اخبرنا و قال الآخران، حدّثنا: وکیع عن سفیان عن حبیب بن ابى ثابت عن ابى وائل عن ابى الهیّاج الاسدى قال لى علىّ بن ابى طالب الا ابعثک على ما بعثنى علیه رسول اللّه (صلّى اللّه علیه و آله) ان لا تدع تمثالا الا طمسته و لا قبرا مشرفا الا سوّیته.

مؤلف «صحیح» از سه نفر به نام‏هاى یحیى و ابو بکر و زهیر نقل مى‏کند که وکیع، از سفیان از حبیب، از ابى وائل، از ابى الهیاج نقل مى‏کنند که على ابن ابى طالب به ابى الهیاج گفت تورا به سوى کارى برانگیزم که پیامبر خدا مرا بر آن برانگیخت تصویرى را ترک مکن مگر اینکه آن را محو کنى، و نه قبر بلندى را مگر این که آن را مساوى و برابر سازى.

 گروه وهابى این حدیث را مستمسک خود قرار داده بدون اینکه در سند و دلالت حدیث دقت کنند.

 نظر ما درباره این حدیث:

هرگاه بخواهیم با حدیثى بر حکمى از احکام الهى استدلال کنیم باید حدیث واجد دو شرط باشد:

1 - سند حدیث صحیح باشد. مقصود این است که راویان حدیث در هر طبقه‏اى افرادى باشند که بتوان به قول آنان اعتماد نمود.

2 - دلالت حدیث بر مقصود روشن باشد، یعنى الفاظ و جمله‏هاى حدیث بر مقصود ما به خوبى دلالت کند، بطورى که اگر همان حدیث را به دست یک فرد آشنا به زبان و آگاه از خصوصیات آن بدهیم، همان را که ما از آن مى‏فهمیم، او نیز بفهمد.

متأسفانه این حدیث از هر دو نظر مورد ایراد است خصوصا از نظر دلالت، ربطى به مقصود آنان ندارد.

از نظر سند، وثوق اشخاصى که این حدیث را روایت کرده‏اند، مورد اتفاق دانشمندان حدیث شناس نیست، زیرا در سند آن افرادى به نامهاى:

1 - وکیع 2 - سفیان الثورى 3 - حبیب بن ابى ثابت 4 - ابى وائل الاسدى

 به چشم مى‏خورند در حالیکه حدیث شناسى چون «حافظ ابن حجر عسقلانى در کتاب تهذیب التهذیب» از این افراد انتقاد کرده‏اند بگونه‏اى که انسان کاملا در صحت این حدیث مذکور و دیگر احادیث این گروه شک و تردید مى‏کند.

مثلا درباره «وکیع» از امام «احمد حنبل» نقل مى‏کند که:

إنّه اخطأ فی خمس مأة حدیث.

وى در پانصد حدیث اشتباه کرده است.

و نیز از «محمّد بن نصر مروزى» درباره «وکیع» نقل مى‏کند که:

کان یحدث بالمعنى و لم یکن من اهلّ اللّسان.

حدیث را نقل به معنى مى‏کرد (و متن و الفاظ حدیث را نقل نمى‏نمود) در حالیکه وى عرب زبان هم نبود (تا تغییرات او در حدیث بى‏اشکال باشد).

درباره سفیان ثورى از ابن مبارک نقل مى‏کند:

حدث سفیان بحدیث فجئته و هو یدلّسه فلمّا رانى استحیى.

سفیان حدیث مى‏گفت ناگهان من رسیدم دیدم که در حدیث تدلیس مى‏کند وقتى مرا دید خجالت کشید.

تدلیس در هر حدیث به هر معنى تفسیر شود حاکى از آن است که در این فرد، ملکه عدالت و یا راستگوئى و واقع بینى وجود نداشته است که غیر واقع را، واقع جلوه مى‏داد.

در ترجمه «یحیى القطان» از او نقل مى‏کنند که «سفیان» کوشش کرد، مرد غیر ثقه را بر من ثقه قلمداد کند، ولى سرانجام نتوانست.

درباره «حبیب ابن ابى ثابت»، از «ابى حبان» نقل مى‏کند که:

کان مدلّسا:

او در حدیث تدلیس مى‏کرد.

و از قطان نقل مى‏کند که:

«لا یتابع علیه و لیست محفوظة» از حدیث او پیروى نمى‏شود، و احادیث او مضبوط نیست.

درباره «ابى وائل» مى‏گویند: وى از نواصب و از منحرفان از امام امیر مؤمنان على (علیه السّلام) بود.

قابل توجه اینکه راوى حدیث به «ابى الهیاج» در تمام صحاح شش‏گانه یک حدیث نقل کرده و آن‏هم همین حدیث است و فردى که بهره او از علوم نبوى یک حدیث باشد، ثابت مى‏کند که وى مرد حدیث نبوده است در این صورت اعتماد به ضبط او مشکل خواهد بود.

اگر سند حدیث، با چنین اشکالاتى روبرو است، هیچ فقیهى نمى‏تواند با چنین سندى فتوا بدهد.

دلالت حدیث، دست کم از سند آن ندارد، زیرا مورد استشهاد در حدیث جمله زیر است.

«و لا قبرا مشرفا الا سوّیته» اکنون باید درباره معنى دو لفظ دقت کنیم:

الف - مشرفا.

ب - سویته.

الف: لفظ «مشرف» در لغت به معنى عالى و بلند آمده و گفته‏اند: «المشرف من الأماکن: العالى و المطلّ على غیره» مشرف، مکان بلند و مسلط بر دیگرى است.

صاحب قاموس که اصالت بیشترى در تنظیم معانى الفاظ دارد مى‏گوید:

«الشرف محرّکة: العلّو و من البعیر سنامه» شرف با حرکت (راء): بلند و از شتر به قسمت کوهان آن مى‏گویند.

بنابر این لفظ «مشرف» به معنى مطلق بلندى و بالأخص آن بلندى که به شکل کوهان شتر باشد، گفته مى‏شود. با مراجعه به قرائن باید دید مقصود چه نوع بلندیست.

ب: لفظ «سویته» در لغت، مساوى قرار دادن و برابر کردن و کج و معوج را راست کردن است.

سوّى الشّی‏ء: جعله سویّا یقال: سوّیت المعوج فما استوى، صنعه مستویا سوى الشی‏ء: آن را راست کرد، عرب مى‏گوید، کج را خواستم راست کنم، صاف نشد. و نیز به معنى مصنوع بى‏عیب مى‏آید.

و در قرآن مجید مى‏فرماید:

 الَّذى خَلَقَ فَسَوّى‏ 87: 2 خدائى که آفرید، و به تکمیل آن پرداخت.

پس از آگاهى از معانى مفردات باید دید مقصود از این حدیث چیست؟ در این حدیث دو احتمال وجود دارد باید با توجه به معانى مفردات و قرائن دیگر یکى از آنها را تعیین کرد.

1 - مقصود این است که حضرت به أبو الهیاج: دستور داد که قبرهاى بلند را ویران کند و آن را با زمین یکسان سازد.

این احتمال که «وهابیان» به آن چسبیده‏اند از جهاتى مردود است.

اوّلا: لفظ تسویه به معنى هدم و ویران کردن نیامده است و اگر مقصود این باشد باید چنین بگویند:

«و لا قبرا مشرفا الا سوّیته بالارض» آن را با زمین یکسان کنى، در صورتى که چنین لفظى در حدیث نیست.

ثانیا: اگر مقصود این باشد چرا احدى از علماء اسلام بر طبق آن فتوا نداده است؟ زیرا برابرى قبر با زمین بر خلاف سنت اسلامى است، و سنت اسلامى اینست که قبر مقدارى بلندتر باشد و تمام فقهاى اسلام بر استحباب بلندى قبر از زمین به مقدار یک وجب فتوا داده‏اند.

در کتاب «الفقه على المذاهب الاربعه» که با فتواى چهار امام معروف مطابق است این چنین مى‏خوانیم:

«و یندب ارتفاع التّراب فوق القبر بقدر شبر» مستحب است که خاک قبر، به اندازه یک وجب از زمین بلندتر باشد.

با توجه به این مطالب باید حدیث را به گونه دیگر که هم اکنون بیان مى‏کنیم تفسیر کرد.

2 - مقصود از این که قبر را مساوى کن این است که روى قبر را صاف و هم سطح و یکسان و یکنواخت ساز، در برابر قبرهائى که به صورت پشت ماهى و یا بسان سنام (کوهان) شتر ساخته مى‏شوند.

در این صورت حدیث ناظر به این است که باید روى قبر صاف و مساوى باشد، نه به صورت پشت ماهى و یا مسنم که در میان برخى از اهل تسنن مرسوم است و از چهار امام معروف تسنن جز شافعى همگى به استحباب تسنیم قبر فتوا داده‏اند [1]. در این صورت این حدیث مؤید فتواى علماء شیعه است که مى‏گویند باید قبر در [1] الفقه على المذاهب الاربعة ج 1 ص 420 و یجعل کسنام البعیر و قال الشافعى جعل التراب مستویا مسطحا افضل من تسنیمه. بنابر این به مضمون این حدیث دو گروه از مذاهب اسلامى عمل کرده است: 1 - گروه شافعى. 2 - گروه شیعه.

عین ارتفاع از زمین، باید سطح آن صاف و یکنواخت باشد.

اتفاقا، خود «مسلم»، مولف «صحیح» این حدیث، و حدیث دیگرى را که هم اکنون نقل مى‏کنیم، تحت عنوان «باب الامر بتسویة القبر» و همچنین «ترمذى» و «نسائى» در سنن‏هاى خود این حدیث را، در عنوان یاد شده وارد کرده‏اند. و مقصود از این عنوان اینست که سطح قبر یکسان و یکنواخت باشد، و اگر مقصود این بود که قبرهاى بلند را با زمین یکسان کند، لازم بود که عنوان باب را، عوض کند و بگوید باب «الامر بتخریب القبور و هدمها».

اتفاقا در زبان عرب اگر «تسویه» را به چیزى (مثل قبر) نسبت دهند، مقصود این است که خود آن، صاف و مساوى باشد نه این که آن با چیز دیگر (مثل زمین) مساوى گردد.

اینک حدیث دیگرى را که «مسلم» در «صحیح» خود نقل کرده است و آن نیز به همین مضمون است که ما آن را تأیید کردیم، نقل مى‏کنیم:

«کنّا مع فضالة بن عبید بارض الرّوم برودس فتوفّى صاحب لنا فامر فضالة بن عبید بقبره فسوّى ثمّ قال سمعت رسول اللّه یأمر بتسویتها».

راوى مى‏گوید با فضاله در سرزمین روم بودیم یکى از مصاحبان ما فوت کرد فضاله دستور داد که قبر او را مساوى کنند و گفت از رسول خدا شنیدم که دستور مى‏داد که قبرها را تسطیح کنند.

کلید فهم روایت، تحصیل معنى لفظ «سویته» است و در آن سه احتمال وجود دارد و با توجه به قرائن باید یکى را برگزید اینک هر سه احتمال:

1 - مقصود این است که بناى روى قبر را ویران کند این احتمال باطل است زیرا قبورى که در مدینه بود، داراى بناء و قبّه‏اى نبوده است.

2 - مقصود این است که سطح قبر را با زمین یکسان نماید این کار که بر خلاف سنت قطعى است که قبر، باندازه یک وجب از زمین بلند باشد.

3 - مقصود این است که قبر را تسطیح کنند، و ناهموارى‏هاى آن را هموار سازند، و از صورت پشت ماهى و شکل کوهانى بیرون بیاورند. و این معنى متعیّن است و در این صورت هیچ ارتباطى به مقصود مستدل ندارد.

اکنون ببینیم شارح معروف «صحیح مسلم» «نووى» حدیث را چگونه تفسیر مى‏کند، مى‏گوید:

«انّ السّنّة انّ القبر لا یرفع عن الارض رفعا کثیرا و لا یسنّم بل یرفع نحو شبر و یسطّح».

سنت این است که قبر از زمین زیاد بلند نباشد و به شکل کوهان شتر در نیاید، بلکه به مقدار یک وجب بلند و مسطح باشد.

این جمله حاکى است که شارح صحیح مسلم، از لفظ  «سویته» همان معنى را فهمیده است، که ما استظهار کردیم. یعنى امام سفارش و توصیه کرد که سطح قبرها را از حالت تسنیمى و یا از صورت پشت ماهى بیرون آورد و آن را مسطح و صاف و برابر کند، نه اینکه آنها را با زمین یکسان سازد. و یا قبر و بناى روى قبر را نابود سازد.

این تنها ما نیستیم که حدیث را چنین تفسیر مى‏کنیم، بلکه «ابن حجر قسطلانى» در کتاب «ارشاد السارى فی شرح صحیح البخارى» نیز حدیث را این چنین تفسیر کرده است. وى مى‏گوید:

سنت در قبر این است که تسطیح شود، و هرگز نباید ما سنت را به خاطر اینکه تسطیح شعار «روافض» است ترک کنیم. این که مى‏گوئیم: سنت تسطیح قبر است با حدیث ابى الهیاج منافات ندارد چرا:

«لانّه لم یرد تسویته بالأرض و انّما اراد تسطیحه جمعا بین الأخبار...».

زیرا مقصود برابر کردن قبر با زمین نیست، بلکه مقصود این است که در عین ارتفاع از زمین، روى قبر مسطح و صاف گردد.

گذشته بر این، اگر مقصود از سفارش این بود که قباب و ابنیه‏اى را که روى قبرها قرار دارد، ویران کند، پس چرا على (علیه السّلام) قبه‏هاى موجود در زمان خود را که بر روى قبور پیامبران الهى بود، ویران نکرد، او که آن روز حاکم على الاطلاق بر سرزمین‏هاى اسلامى بود، و در برابر دیدگان او سرزمین‏هاى فلسطین و سوریه و مصر و عراق و ایران و یمن مملو از این بناها بود که بر روى قبور پیامبران قرار داشت.

ما از همه این گفته‏ها صرفنظر مى‏کنیم، و فرض مى‏نمائیم که امام به «ابى الهیاج» دستور داده است که تمام قبرهاى بلند را با زمین یکسان کند، ولى هرگز حدیث گواه بر لزوم تخریب بناء و ساختمانى که روى قبرها قرار دارد، دلالت ندارد، زیرا امام این چنین فرمود:

«و لا قبرا الا سوّیته» یعنى قبرها را ویران سازد، و هرگز نفرمود «و لا بناء و لا قبّة الا سوّیتهما» در حالى که سخن ما درباره خود قبر نیست، بلکه بحث ما درباره بناها و ساختمانهائى است که روى قبر انجام گرفته است، و مردم در سایه این بناء به تلاوت قرآن و خواندن دعا و گزاردن نماز اشتغال دارند، کجاى این جمله گواه بر آن است که بناهاى اطراف قبور را ویران کنند، و این آثار که به زائر امکان انجام عبادت و تلاوت قرآن مى‏دهد و مردم را از گرما و سرما حفظ مى‏کند، ویران سازد.

دو احتمال دیگر در حدیث در پایان، از تذکر دو احتمال دیگر در حدیث ناگزیریم، اینک هر دو احتمال:

1 - ممکن است این حدیث و امثال آن، ناظر به یک رشته از قبور از ملل سابق باشد که قبور صالحان و اولیاء را قبله اتخاذ کرده به جاى این که به قبله واقعى نماز بگزارند بر قبر و تصویرى که کنار آن

قبر بود، نماز مى‏گزاردند، و از نماز به قبله واقعى، که خدا معین کرده بود سر، باز مى‏زدند. در این صورت حدیث ارتباط به قبورى که هرگز مسلمانى بر آن سجده نکرده و بر آن نماز نمى‏گزارد بلکه در کنار آن، بر قبله الهى (کعبه) نماز مى‏گزارد و قرآن تلاوت مى‏کند ندارد.

و اگر به زیارت قبر صالحان مى‏شتابند، و عبادت خدا را در کنار اجساد طاهر، و مدفن پاک آنان انجام مى‏دهند به خاطر شرفى است که این اماکن شریفه از طریق دفن اجساد آنان در آن جا، پیدا کرده‏اند. چنانکه بعدا پیرامون آن بحث خواهیم کرد.

2 - مقصود از «صورة» تمثال بتها و از «قبر» قبور مشرکان بود که هنوز قبور آنان مورد توجه بازماندگان و غیره بود.

در این جا به نقل فتاواى علماء مذاهب چهارگانه، در بناء بر قبور مى‏پردازیم:

«یکره ان یبنى على القبر بیت او قبّة او مدرسة او مسجد».

مکروه است که روى قبر، خانه، یا قبه‏اى یا مدرسه و مسجدى ساخته شود.

با این اتفاق چهار امام، بر کراهت، چگونه قاضى «نجد» اصرار بر تحریم بناء روى قبر دارد، تازه این کراهت خود مدرکى صحیح و قطعى ندارد خصوصا اگر بناء و ساختمان به زائر قبر انبیاء و صالحان امکان عبادت و خواندن قرآن بخشد.

 د - استدلال با حدیث جابر

ادامه دارد ......

 

 

آثار اسلامى نشانه اصالت دین است

اصولا در حفظ آثار نبوت، خصوصا آثار پیامبر گرامى، مانند مدفن وى و قبر همسران و فرزندان و صحابه و یاران او، و خانه‏هائى که در آنجا زندگى کرده و مساجدى که در آنها نماز گزارده، فائده عظیمى است که هم اکنون به آن اشاره مى‏کنیم.
امروز پس از گذشت بیست قرن از میلاد مسیح، وجود مسیح و مادر او مریم و کتاب او انجیل و یاران و حواریون او، در غرب به صورت افسانه تاریخى در آمده است که گروهى از شرق شناسان در وجود چنین مرد آسمانى، به نام مسیح که مادرش مریم و کتاب او انجیل است تشکیک کرده و آن را افسانه‏اى بسان افسانه «مجنون عامرى» و معشوق وى «لیلى»، تلقى مى‏کنند که زائیده مغزها و اندیشه‏هاست، چرا؟ به خاطر این که یک اثر واقعى ملموس از مسیح در دست نیست، مثلا بطور مشخص نقطه‏اى که او در آن متولد گردید و خانه‏اى که زندگى کرده، و جائى که در آن به عقیده نصارى به خاک سپرده شده است معلوم و روشن نیست کتاب آسمانى او دستخوش تحریف گردیده، و این اناجیل، چهارگانه، که در آخر هر کدام جریان قتل و دفن عیسى آمده است بطور مسلم مربوط به او نیست و آشکارا گواهى مى‏دهد که پس از درگذشت وى تدوین شده‏اند از این جهت بسیارى از محققان آنها را از آثار ادبى قرن دوم میلادى دانسته‏اند. ولى اگر تمام خصوصیات مربوط به او محفوظ مى‏ماند، به روشنى بر اصالت او گواهى مى‏داد، و براى این خیالبافان و شکاکان جاى تشکیک باقى نمى‏گذارد.
مسلمانان با چهره باز، به مردم جهان مى‏گویند مردم هزار و چهار صد سال قبل در سرزمین حجاز مردى براى رهبرى جامعه بشرى برانگیخته گردید، و در این راه موفقیت بزرگى به دست آورد، و تمام خصوصیات زندگى او محفوظ است، بى‏آنکه کوچکترین نقطه ابهامى در آن زندگى بزرگ مشاهده گردد، حتى خانه‏اى که او در آن متولد شده مشخص است، و کوه حراء منطقه‏ایست که وحى در آنجا بر او نازل مى‏گردید، و این مسجد او است که در آن نماز مى‏گزارد، و این خانه‏ایست که در آنجا به خاک سپرده شد، و این‏ها خانه‏هاى فرزندان و همسران و بستگان او است، و این قبور فرزندان و اوصیاء و خلفاء و همسران او مى‏باشد و... حالا اگر همه این آثار را از میان ببریم، طبعا علائم وجود و نشانه‏هاى اصالت او را از بین برده‏ایم و زمینه را براى دشمنان اسلام آماده ساخته‏ایم.
بنابر این ویران کردن آثار رسالت و خاندان عصمت علاوه بر این که یک نوع هتک و بى‏احترامى است، مبارزه با مظاهر اصالت اسلام و اصالت رسالت پیامبر نیز مى‏باشد.
آئین اسلام، آئین ابدى و جاودانى است و تا روز قیامت آئین بشرها مى‏باشد. نسل‏هائى که پس از هزاران سال مى‏آیند، باید به اصالت آن، مومن و مذعن باشند. لذا براى تأمین این هدف، باید پیوسته تمام آثار و نشانه‏هاى صاحب رسالت را حفظ کنیم و از این طریق گامى در راه بقاء دین در اعصار آینده برداریم، کارى نکنیم که نبوت پیامبر اسلام (صلّى اللّه علیه و آله) به سرنوشت حضرت عیسى (علیه السّلام) دچار گردد.
مسلمانان به اندازه‏اى براى حفظ آثار پیامبر گرامى عنایت داشته‏اند که تمام خصوصیات زندگى او را در دوران رسالت به دقت ضبط کرده‏اند تا آنجا که خصوصیات، انگشتر و کفش و مسواک، و نشان شمشیر و زره و نیزه و اسب و شتر و غلام او، و حتى چاه‏هائى که از آن آب آشامیده و اراضى که وقف نموده بلکه بالاتر کیفیت راه رفتن و غذا خوردن و نوع طعامى که آن را دوست داشته، و خصوصیات محاسن و کیفیت خضاب آن را و... یادداشت کرده و هم اکنون قسمتى از این آثار باقى است.
با مراجعه به تاریخ مسلمانان، و گشت و گذار در بلاد گسترده اسلامى، این مسأله را مسلم مى‏سازد که تعمیر قبور و حفظ و صیانت آنها از اندراس و فرسودگى یکى از مراسم مسلمانان در تمام نقاط بوده است و هم اکنون در تمام بلاد اسلامى مقابر پیامبران و اولیاء الهى و رجال صالح و نیکوکار، به صورت مزار موجود است و براى حفظ آثار و قبور آنها که غالبا از آثار باستانى اسلامى مى‏باشند. موقوفاتى وجود دارد و درآمد آنها در حفظ آنها مصرف مى‏شود... پیش از پیدایش گروه «وهابى» در «نجد»، و پیش از تسلط آنان بر حرمین و حومه‏ها در تمام حجاز قبور اولیاء الهى، معمور و آباد و مورد توجه همگان بوده است. و احدى از علماء بر آن ایراد نمى‏گرفت این نه تنها ایران است که قبور اولیاء و صالحان در آن به صورت مزار معمور مى‏باشند، بلکه در تمام بلاد اسلامى مخصوصا مصر و سوریه و عراق، و کشورهاى مغرب و تونس مقابر علماء و بزرگان اسلام معمور و آباد مى‏باشد و مسلمانان دسته دسته براى زیارت قبور آنان و خواندن فاتحه و قرآن رهسپار مقابر آنان مى‏شوند، و تمام این امکنه براى خود خادم و نگهبانى دارد و گروهى مأمور نظافت و تمیز و نگاهدارى «حرم» هاى شریف مى‏باشند.
با این اشاعه و گسترش آن‏هم در تمام بلاد مسلمانان چگونه مى‏توان تعمیر قبور را یک امر حرام تلقى کرد در حالى که چنین روش ممتدى از صدر اسلام تا به امروز وجود داشته و دارد و به این روش در اصطلاح دانشمندان «سیره مسلمین» مى‏گویند که منتهى به زمان پیامبر مى‏گردد، وجود چنین سیره بى‏آنکه به آن اعتراض گردد، نشانه جواز و مرغوبیت و محبوبیت آن مى‏باشد.
این مطلب از نظر ضرورت به پایه‏ایست که یکى از نویسندگان «وهابى» به آن نیز اعتراف مى‏نماید و در صدد جواب بر مى‏آید اینک اعتراف:
هذا امر عمّ البلاد و طبّق الارض شرقا و غربا بحیث لا بلدة من بلاد الاسلام الا فیها قبور و مشاهد بل مساجد المسلمین غالبا لا تخلو عن قبر و مشهد و لا یسع عقل عاقل انّ هذا منکر یبلغ إلى ما ذکرت من الشّناعة و یسکت علماء الاسلام.
این مطلب، عموم بلاد و مشرق و غرب را فرا گرفته است، حتى نقطه‏اى از بلاد اسلامى نیست که در آنجا قبر و مشهدى نباشد، حتى مساجد مسلمانان نیز خالى از آن نیست و عقل باور نمى‏کند که یک چنین چیز حرام باشد و علماء اسلام در برابر آن سکوت کنند.
ولى با این اعتراف، دست از لجاجت نکشیده و مى‏گوید رواج یک مطلب و سکوت علماء، دلیل بر جواز آن نیست. و اگر گروهى در برخى از ظروف به خاطر مصالحى لب فرو بندند، قطعا گروه دیگر که از نظر شرائط متفاوت مى‏باشند، حقیقت را بازگو مى‏کنند.
ولى پاسخ این گفتار روشن است زیرا هفت قرن تمام علماء اسلام لب فرو بسته و کلمه‏اى در این مورد نگفته‏اند، آیا همه آنان در این مدت «محافظه کار» بودند، چرا خلیفه دوم موقع فتح «بیت المقدس» آثار قبور پیامبران را نابود نکرد آیا او هم با مشرکان زمان خود ساخت.
شگفت از پاسخ منسوب به علماء مدینه است که مى‏گویند:
امّا البناء على القبور فهو ممنوع اجماعا لصحّة الاحادیث الواردة فی منعها و لهذا افتى کثیر من العلماء بوجوب هدمه.
بناء بر قبور به اتفاق علماء ممنوع است به خاطر احادیث صحیحى که در این مورد وارد شده است، از این جهت گروه زیادى از علماء بر ویران کردن آن فتوا داده‏اند.
چگونه مى‏توان ادعاى اتفاق بر تحریم ساختن بناء بر قبور نمود در صورتى که مسلمانان پیامبر گرامى را در اطاقى که همسرش عائشه در آن زندگى مى‏کرد دفن کردند، سپس ابو بکر و عمر به خاطر تبرک، در کنار آن حضرت در همان حجره دفن شدند آنگاه حجره عائشه را از وسط قسمت کرده و دیوارى در میان نهاده‏اند، بخشى از آن به زندگى عائشه اختصاص داده و بخشى دیگر مربوط به قبر پیامبر و شیخین گردید، از آنجا که دیوار وسط کوتاه بود در زمان عبد اللّه بن زبیر، بر ارتفاع آن افزوده شد، سپس در هر زمانى مطابق معمارى خاص آن عصر، خانه‏اى که پیامبر در آن دفن گردیده تعمیر و یا تجدید بناء مى‏گردید و در دوران خلافت اموى‏ها و عباسى‏ها بناى قبر پیوسته مورد توجه بوده است، و در هر زمانى با معمارى خاصى بنا مى‏شده است.
و آخرین بناى روى قبر که هم اکنون نیز باقى است، بناى سلطان «عبد الحمید» است که ساختمان آن از سال 1270 آغاز گردیده و مدت چهار سال طول کشید. شما مى‏توانید، مشروح تاریخ تعمیر و تجدید بناى پیامبر را در طول تاریخ و ادوار اسلامى تا عصر
«سمهودى» در کتاب «وفاء الوفاء» سمهودى بخوانید
و پس از آن را در کتابهاى مربوطه به تاریخ مدینه به دست آورید.
ادامه دارد ......