زیارت و توسل

ما پیرو واقعی پیامبر هستیم و به آن افتخار می کنیم

زیارت و توسل

ما پیرو واقعی پیامبر هستیم و به آن افتخار می کنیم

وهابیان و تعمیر قبور اولیاء خدا

از مسائلى که «وهابیان» درباره آن حساسیت خاصى دارند مسأله تعمیر قبور، و ساختن بنا بر روى قبور پیامبران و اولیاء الهى و صالحان است.
براى نخستین بار این مسأله را «ابن تیمیه» و شاگرد معروف او «ابن القیم» عنوان کرد و بر تحریم ساختن بناء، و لزوم ویرانى آن، فتوى داده‏اند.
«ابن القیم» در کتاب «زاد المعاد فی هدى خیر العباد» چنین مى‏گوید:
«یجب هدم المشاهد التّى بنیت على القبور، و لا یجوز إبقاءها بعد القدرة على هدمها و إبطالها یوما واحدا».
در سال 1344 هجرى قمرى که سعودى‏ها بر مکه و مدینه و اطراف آن تسلط پیدا کردند، به فکر افتادند که براى تخریب مشاهد بقیع و آثار خاندان رسالت و صحابه پیامبر مستمسکى به دست آورند و با گرفتن فتوا از علماء مدینه، راه را بر تخریب آن هموار نمایند، و افکار عمومى مردم حجاز را که هرگز با این اعمال موافق نبودند براى این کار آماده سازند، از این جهت قاضى قضات «نجد» «سلیمان بن بلیهد» را روانه مدینه کردند که وى مسائل مورد نظر آنان را از علماء آنجا استفاده کند. از این جهت او سؤالها را آنچنان طرح کرد که پاسخ آنها، (مطابق با نظریه «وهابیان») در خود سؤالها گنجانیده شده بود. و از این طریق به مفتیان اعلام کرد که باید پاسخ سؤالها را مطابق جوابهایى که در سؤال‏ها آمده است تهیه کنند و در غیر این صورت محکوم به شرک گردیده و اگر توبه نکنند به قتل خواهند رسید.
سؤالها و جوابها در جریده «ام القرى» مکه در شماره ماه شوال 1344 منتشر شد [1]. با انتشار آن در همان زمان، عکس العمل شدید بین مسلمانان اعم از سنى و شیعه پدید آمد، زیرا همه مى‏دانستند که پس از اخذ فتوا و لو از طریق ارعاب و تهدید، تخریب بنا و قبور پیشوایان اسلام شروع خواهد شد. اتفاقا پس از اخذ فتوا از پانزده عالم مدینه، و پخش آن در حجاز، تخریب بى‏امان آثار خاندان رسالت در هشتم شوال همان سال آغاز گردید و تمام آثار اهل بیت، و صحابه پیامبر از میان رفت و اثاثیه گرانبهاى حرم ائمه بقیع (علیهم السّلام) غارت شد و قبرستان بقیع و صحابه به صورت خرابه در آمد، که انسان از دیدن آن منظره سخت وحشت مى‏کند.
ما اکنون قسمتى از سؤالها را نقل مى‏کنیم تا روشن گردد که چگونه پرسشگر، جواب سؤالها را در آن گنجانیده است. یعنى نه تنها هدف، سؤال و استفتاء نبود، بلکه مقصود تحصیل مستمسکى در نزد عوام براى هدم و ویران آثار رسالت بود. اگر به راستى هدف فهم و واقع بینى بود، معنى نداشت که مستفتى، پاسخ را در خود سؤال بگنجاند، بلکه از قرائن مى‏توان حدس زد که سؤال و جواب قبلا در ورقه‏اى تنظیم شده و فقط براى اخذ امضاء پیش علماء مدینه برده بودند زیرا تصور ندارد که مشاهیر علماء مدینه که سالیان درازى خود و نیاکان آنان مروج و حافظ آثار نبوى و زائران آنها بودند، یک مرتبه طرز تفکر دیگرى پیدا کنند، و بر تحریم بنا و لزوم ویران کردن آن فتوى دهند.
سلیمان بلهید در سؤال خود چنین مى‏گوید:
ما قول علماء المدینة المنوّرة زادهم الّله فهما و علما فی البناء على القبور و اتّخاذها مساجد هل هو جائز اولا و اذا کان غیر جائز بل ممنوع منهىّ عنه نهیا شدیدا فهل یجب هدمها و منع الصّلاة عندها ام لا. و اذا کان البناء فی مسبلة کالبقیع و هو مانع من الانتفاع بالمقدار المبنىّ علیه فهل هو غصب یجب رفعه لما فیه من ظلم المستحقّین و منعهم استحقاقهم ام لا؟ «علماء مدینه منوره که خدا فهم و دانش آنان را روز افزون سازد، درباره ساختن بناء بر قبور، و مسجد قرار دادن آن چه مى‏گویند آیا جائز است یا نه، و اگر جائز نیست و به شدت در اسلام ممنوع مى‏باشد آیا تخریب و ویران کردن و جلوگیرى از گزاردن نماز در کنار آن لازم و واجب است یا نه؟ اگر در یک زمین وقفى مانند بقیع که قبه و ساختمان بر روى قبور، مانع از استفاده از قسمت‏هائى است که روى آن قرار گرفته است آیا این کار، غصب قسمتى از وقف نیست که هر چه زودتر باید رفع گردد تا ظلمى که بر مستحق شده است، از بین برود.
علماء مدینه در محیط پر از ارعاب و تهدید به سؤال «شیخ» پاسخى چنین گفتند:
امّا البناء على القبور فهو ممنوع اجماعا لصحّة الأحادیث الواردة فی منعه و لهذا افتى کثیر من العلماء بوجوب هدمه مستندین بحدیث علىّ رضى اللّه عنه انّه قال: لأبى الهیّاج الا ابعثک على ما بعثنى علیه رسول اللّه (صلّى اللّه علیه و آله) ان لا تدع تمثالا الا طمسته و لا قبرا مشرفا الا سوّیته.
بناء بر قبور بطور اتفاق ممنوع است، به گواهى احادیثى که بر ممنوعیت آن دلالت مى‏کنند از این جهت گروهى بر تخریب و ویران کردن آن فتوى داده‏اند و در این مطلب به حدیثى که ابى الهیاج از على نقل کرده است استناد مى‏جویند. على به او گفت من تورا بر کارى مبعوث مى‏کنم که رسول خدا مرا براى آن بر انگیخت هیچ تصویرى را نمى‏بینى مگر اینکه آن را محو کن، و قبرى را مشاهده نمى‏کنى مگر اینکه آن را مساوى و برابر بنما.
شیخ «نجدى» در مقاله‏اى که در جریده «ام القرى» شماره جمادى الثانیة 1345 منتشر ساخت مى‏گوید، ساختن قبه و بنا از قرن پنجم هجرت معمول گردیده است.
این‏ها نمونه‏اى از سخنان گروه «وهابى» درباره تعمیر قبور است و غالبا در نوشته‏هاى خود بر دو دلیل تکیه مى‏کنند.
1 - اتفاق علماء اسلام بر تحریم آن.
2 - حدیث ابى الهیاج از امیر مؤمنان على (علیه السّلام) و برخى دیگر مانند آن.
باید توجه نمود که بحث ما فعلا پیرامون خصوص تعمیر قبور و ساختن سایبان، و یا سقف و یا بناء بر آن است. اما موضوع زیارت این قبور درباره آن، بطور جداگانه بحث و گفتگو خواهیم کرد.
براى روشن شدن موضوع، در سه مورد بحث و بررسى خواهیم کرد.
1 - نظر قرآن در این باره چیست آیا از قرآن مى‏توان حکم آن را به دست آورد؟
2 - آیا امت اسلامى به راستى بر تحریم آن اتفاق دارند، یا این که در تمام ادوار اسلامى، جریان بر خلاف بوده است و در زمان خود پیامبر و یاران او تعمیر قبور و ساختن خانه و سایبانى بر آن وجود داشته است؟
3 - مقصود از حدیث ابى الهیاج که مورد استفاده گروه «وهابیان» است چیست؟
4 - مقصود از احادیث جابر، و ام سلمه و ناعم چیست؟
الف - نظریه قرآن درباره تعمیر قبور
ادامه دارد......
..............................
[1] مرحوم آغا بزرگ تهرانى در کتاب «الذریعة» ج 8 ص 261 چنین مى‏نویسد:
وهابیان در 15 ربیع الاول 1343 بر حجاز تسلط یافتند و در هشتم شوال 1343، قبور ائمه بقیع و صحابه را ویران کردند.
در حالیکه، جریده «ام القرى» صورت استفتاء و جواب را در شماره 17 شوال از سال 1344 منتشر کرده و تاریخ جواب علماء مدینه را 25 رمضان معین کرده است، باید گفت تسلط و تخریب هر دو، در سال 1344، انجام گرفته است و مرحوم سید محسن امین تاریخ تسلط کامل و تخریب را سال چهل و چهار هجرت دانسته است. به کتاب «کشف الارتیاب» صفحات 56 - 60 مراجعه شود.

محمد ابن‏عبدالوهاب کیست ؟(قسمت دوم )

و کوتاه سخن اینکه   محمد بن عبد الوهاب    به توحید، اما توحید غلطى که او مى‏گفت دعوت مى‏کرد هر کس مى‏پذیرفت خون و مالش سالم مى‏ماند، و گر نه خون و مالش مانند کفار حربى حلال و مباح بود.
جنگهائى که   وهابیان    در   نجد    و خارج از   نجد    از قبیل   یمن    و   حجاز    و اطراف   سوریه    و   عراق    مى‏کردند بر همین پایه قرار داشت. هر شهرى که با جنگ و غلبه بر آن دست مى‏یافتند برایشان حلال بود، اگر مى‏توانستند آن را جزو متصرفات و املاک خود قرار مى‏دادند و الا به غنائمى که به دست آورده بودند اکتفاء مى‏کردند.
کسانى که با عقاید او موافقت مى‏کردند و دعوت او را مى‏پذیرفتند باید با او بیعت نمایند و اگر کسانى به مقابله برخیزند باید کشته شوند و اموالشان تقسیم گردد. طبق این رویه مثلا از اهالى یک قریه به نام   فصول    در شهر   احسا    سیصد مرد را به قتل رسانیدند و اموالشان را به غارت بردند.   شیخ محمد بن عبد الوهاب    در سال 1206 درگذشت     . و پس از   شیخ محمد    هم پیروان او به همین روش ادامه دادند. مثلا در سال 1216   امیر سعود    وهابى سپاهى مرکب از بیست هزار مرد جنگى تجهیز کرد و به شهر کربلا حمله‏ور شد، کربلا در این ایام در نهایت شهرت و عظمت بود و زائرین ایرانى و ترک و عرب بدان روى مى‏آوردند،   سعود    پس از محاصره شهر سرانجام وارد آن گردید و کشتار سختى از مدافعین و ساکنین آن نمود.
سپاه   وهابى    آنچنان رسوایى در شهر کربلا به بار آورد، که به وصف نمى‏گنجد، پنج هزار تن یا بیشتر (تا بیست هزار هم نوشته‏اند) را به قتل رسانیدند. پس از آنکه   امیر سعود    از کارهاى جنگى فراغت یافت به طرف خزینه‏هاى حرم امام حسین (علیه السّلام) متوجه شد، این خزائن از اموال فراوان و اشیاء نفیس انباشته بود، وى هر چه در آنجا یافت، برداشت و به غارت برد.
  کربلا    پس از این حادثه به وضعى در آمد که شعرا براى آن مرثیه مى‏گفتند.   وهابیها    در مدت متجاوز از دوازده سال، گاه و ناگاه، به شهر   کربلا    و اطراف آن، و همین طور به شهر   نجف    حمله مى‏بردند و غارت مى‏کردند که نخستین این حملات هجوم در سال 1216 بود که شرح داده شد. و این هجوم به نوشته عموم نویسندگان شیعه در روز   عید غدیر    آن سال سرانجام گرفته است.
مرحوم علامه   سید محمد جواد عاملى    در آخر مجلد هفتم از کتاب فقهى پر ارج خود   مفتاح الکرامه    چنین مى‏گوید این جزء از کتاب، بعد از نیمه شب نهم رمضان المبارک 1225 به دست مصنف آن خاتمه یافت، در حالى که دل در نگرانى و تشویش بود، زیرا اعراب   عنیزه    که   وهابى    هستند، اطراف   نجف اشرف    و مشهد حسین (علیه السّلام) را احاطه کرده‏اند، راهها را بسته و زوار حسین (علیه السّلام) را که از زیارت نیمه شعبان به وطن‏هاى خود باز مى‏گشتند غارت نموده‏اند و جمع کثیرى از آنان (و بیشتر از زوار ایرانى را) به قتل رسانیده‏اند گفته مى‏شود عدد مقتولین (در این بار)  یکصد و پنجاه تن بوده است. البته کمتر از این هم گفته‏اند.
توحیدى که   شیخ محمد    و پیروان او مردم را به آن دعوت مى‏کردند، که هر کس نمى‏پذیرفت جان و مالش مباح مى‏شد این بود که به پیروى از ظاهر پاره‏اى از آیات و احادیث براى ذات بارى تعالى اثبات جهت مى‏کردند و او را داراى اعضاء و جوارح مى‏دانستند.
  آلوسى    در این باره گفته است که   وهابیان    به پیروى از   ابن تیمیه    به احادیثى که بر فرود آمدن خداوند به آسمان دنیا (آسمان اول
(
دلالت مى‏کند تصدیق دارند و مى‏گویند خدا از عرش به آسمان دنیا فرود مى‏آید و مى‏گوید   هَلْ مِنْ مُسْتَغْفِرٍ - یعنى آیا استغفار کننده‏اى هست که از گناهانش طلب آمرزش کند   . و همچنین اقرار دارند به اینکه در روز قیامت خدا به صحراى محشر مى‏آید زیرا خود او فرموده است: وَ جاء رَبُّکَ وَ الْمَلَکُ صَفّا صَفّا (22 :89). و خداوند به هر یک از مخلوقات خود به هر طور که بخواهد نزدیک مى‏شود، همچنان که خود گفته است وَ نَحْنُ اقْرَبُ إلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَریدِ (16 :50 ).
ابن تیمیه همانطور که از کتاب   الرد على الاخنائى    او بر - مى‏آید، احادیث مربوط به زیارت پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله
(
را مجعول دانسته و گفته است که اگر کسى معتقد باشد که وجود آن حضرت بعد از وفات مانند وجود او در زمان حیات است غلط بزرگى مرتکب شده است و نظیر این سخن را   شیخ محمد    و پیروان او شدیدتر گفته‏اند.
عقاید و گفته‏هاى باطل   وهابیان    باعث شده که برخى که اسلام را از دیدگاه آنان مطالعه کرده‏اند بگویند اسلام دین خشک و جامدى است که به درد همه زمانها نمى‏خورد.(نمونه بارز آن طالبان در افغانستان و انعکاس افکارشان در دنیا)
  لوتروپ ستودارد    مى‏گوید: وهابیان در تعصب به راه افراط رفته‏اند و در اثر این امور گروهى نکته گیر برخاسته، روش وهابى را بر دهان قرار داده‏اند که حقیقت و طبیعت اسلام با مقتضیات زمانها جور نیست و با احوال ترقى و تبدیل جامعه موافق نمى‏شود و با تغییر زمان نمى‏سازد.
از همان وقت که   شیخ محمد بن عبد الوهاب   ، عقاید خود را ابراز و مردم را به پذیرفتن آنها دعوت کرد، گروه زیادى از علماى بزرگ به مخالفت با عقاید او پرداختند، نخستین کسى که به شدت با او به مخالفت برخاست پدرش   عبد الوهاب    و سپس برادرش   شیخ سلیمان بن عبد الوهاب    بودند که هر دو از علماى حنبلى محسوب مى‏شوند.
شیخ   سلیمان    کتابى تحت عنوان    الصواعق الالهیه فی الرد على الوهابیه    تألیف کرد و در آن عقاید برادرش را رد کرد.
  زینى دحلان    گوید: پدر شیخ   محمد   ، مردى صالح از اهل علم بود. برادرش شیخ   سلیمان    نیز از اهل علم محسوب مى‏شد، و چون شیخ   عبد الوهاب    و شیخ   سلیمان    در ابتداى امر یعنى از زمانى که شیخ   محمد    در   مدینه    به تحصیل اشتغال داشت از سخنان و کارهاى او دریافته بودند که چنان داعیه‏اى دارد او را سرزنش مى‏کردند، و مردم را از وى بر حذر مى‏داشتند.
  عباس محمود عقاد    مى‏گوید: بزرگترین مخالفان شیخ   محمد    برادرش شیخ   سلیمان    صاحب کتاب   الصواعق الالهیه    است.   عقاد    همچنین گفته است که شیخ   سلیمان    برادر شیخ   محمد    که از بزرگترین مخالفان او بود در ضمن اینکه سخنان برادرش را به شدت رد مى‏کند مى‏گوید: امورى که   وهابیان    آن را موجب شرک و کفر مى‏دانند و آن را بهانه مباح شدن مال و جان مسلمانان مى‏پندارند در زمان ائمه اسلام به وجود آمده بود، ولى از هیچیک از ائمه اسلام شنیده و روایت نشده است که مرتکبین این اعمال را کافر یا مرتد دانسته و دستور جهاد با آنان را داده باشند و یا اینکه بلاد مسلمانان را به همان گونه که شما مى‏گویید بلاد شرک و دار الکفر نامیده باشند.
در پایان باید دانست که شیخ   محمد بن عبد الوهاب    مبتکر و آورنده عقاید   وهابیان    نیست. بلکه قرنها قبل از او این عقاید به صورت‏هاى گوناگون از افرادى مانند   ابن تیمیه    و شاگرد او   ابن القیم    اظهار شده، ولى به صورت مذهب تازه‏اى در نیامده و طرفداران زیادى پیدا نکرده بود.
  ابو العباس احمد بن عبد الحلیم    معروف به   ابن تیمیه    از علماى حنبلى که در 728 هجرى قمرى در گذشته است، چون عقائد و آرایى بر خلاف معتقدات عموم فرقه‏هاى اسلامى اظهار مى‏داشت پیوسته مورد مخالفت علماى دیگر قرار داشت و به عقیده محققین، همین عقائد   ابن تیمیه    است که بعدا اساس معتقدات   وهّابیان    را تشکیل داده است.
که قبلا توضیح داده شد .......

 

محمد ابن‏عبدالوهاب کیست ؟(قسمت اول )


شیخ محمّد در سال 1115 هجرى قمرى در شهر   عیینه    از شهرهاى   نجد    تولد یافت. پدرش در آن شهر قاضى بود. شیخ از کودکى به مطالعه کتب تفسیر و حدیث و عقائد سخت علاقه داشت، و فقه حنبلى را نزد پدر خود که از علماء حنبلى بود، آموخت، وى از آغاز جوانى بسیارى از اعمال مذهبى مردم   نجد    را زشت مى‏شمرد. در سفرى که به زیارت خانه خدا رفت بعد از انجام مناسک به   مدینه    رهسپار شد، در آنجا توسل مردم را به پیامبر در نزد قبر آن حضرت انکار کرد. سپس به   نجد    مراجعت نمود و از آنجا به   بصره    رفت به این قصد که از   بصره    به   شام    رود، مدتى در   بصره    ماند و با بسیارى از اعمال مردم به مخالفت پرداخت، ولى مردم   بصره    وى را از شهر خود بیرون راندند. در راه میان   بصره    و شهر   زبیر    نزدیک بود از شدت گرما و تشنگى و پیاده روى هلاک شود، امّا مردى از اهل   زبیر    چون او را در لباس روحانیت دید در نجاتش کوشید، جرعه‏اى آب به او نوشانید و بر مرکبى سوار کرد و به شهر   زبیر    برد. وى مى‏خواست از   زبیر    به   شام    سفر کند ولى چون توشه و خرج سفر به قدر کافى نداشت، مقصد را عوض کرد و رهسپار شهر   احسا    شد، و از آنجا آهنگ شهر   حریمله    از شهرهاى   نجد    را نمود.
در این هنگام که سال 1139 بود، پدرش   عبد الوهاب    از   عیینه    به   حریمله    انتقال یافته بود. شیخ محمد، ملازم پدر شد و کتابهائى را نزد او فرا گرفت و به انکار عقائد مردم   نجد    پرداخت به این مناسبت میان او و پدرش نزاع و جدال در گرفت. همچنین بین او و مردم   نجد    منازعات سختى رخ داد و این امر چند سال دوام یافت تا اینکه در سال 1153 پدرش   شیخ عبد الوهاب    از دنیا رفت.
  شیخ محمد    پس از مرگ پدر به اظهار عقاید خود و انکار قسمتى از اعمال مذهبى مردم پرداخت، و جمعى از مردم   حریمله    از او پیروى کردند و کار وى شهرت یافت. وى از شهر   حریمله    به شهر   عیینه    رفت. رئیس عیینه در آن وقت   عثمان بن حمد    بود.
  عثمان    شیخ را پذیرفت و او را گرامى داشت و در نظر گرفت وى را یارى کند.   شیخ محمد    نیز در مقابل، اظهار امیدوارى کرد که همه اهل   نجد    از   عثمان بن حمد    اطاعت کنند. خبر دعوت   شیخ محمد    و کارهاى او به امیر   احسا    رسید. وى نامه‏اى براى   عثمان    نوشت که نتیجه‏اش این شد که   عثمان    شیخ را نزد خود خواند. عذر او را خواست.   شیخ محمد    به او پاسخ داد که اگر مرا یارى کنى تمام نجد را مالک مى‏شوى. اما عثمان به او اعراض کرد و او را از شهر   عیینه    بیرون راند.
  شیخ محمد    در سال 1160 پس از آنکه از   عیینه    بیرون رانده شد، رهسپار   درعیه    از شهرهاى معروف   نجد    گردید. در آن وقت امیر   درعیه      محمد بن مسعود  (جد آل سعود) بود. وى به دیدن   شیخ    رفت و عزت و نیکى را به او مژده داد. شیخ نیز قدرت و غلبه بر همه بلاد   نجد    را به وى بشارت داد، و بدین ترتیب ارتباط میان   شیخ محمد    و   آل سعود    آغاز گردید.
در آن وقت که   شیخ محمد    به   درعیه    آمد و با   محمد بن سعود    توافق کرد، مردم آنجا در نهایت تنگدستى و احتیاج بودند.
  آلوسى    از قول   ابن بشر نجدى    نقل مى‏کند که من (ابن بشر
( در اول کار شاهد تنگدستى مردم   درعیه    بودم سپس آن شهر را در زمان   سعود    مشاهده کردم، در حالى که مردم آن از ثروت فراوان برخوردار بودند و سلاحهاى ایشان با زر و سیم زینت یافته بود، بر اسبان اصیل و نجیب سوار مى‏شدند، و جامه‏هاى فاخر در بر مى‏کردند و از تمام لوازم ثروت بهره‏مند بودند، به حدّى که زبان از شرح و بیان آن قاصر است.
روزى در یکى از بازارهاى   درعیه    ناظر بودم، که مردان در طرفى و زنان در طرف دیگر قرار داشتند، در آنجا طلا و نقره و اسلحه و شتر و گوسفند و اسب و لباسهاى فاخر و گوشت و گندم و دیگر مأکولات به قدرى زیاد بود که زبان از وصف آن عاجز است، تا چشم کار مى‏کرد بازار دیده مى‏شد و من فریاد فروشندگان و خریدارانى را مى‏شنیدم که مانند همهمه زنبور عسل درهم پیچیده بود که یکى مى‏گفت فروختم و دیگرى مى‏گفت خریدم.
البته   ابن بشر    شرح نداده است که این ثروت هنگفت از کجا پیدا شده بود، ولى از سیاق تاریخ معلوم مى‏شود که از حمله به مسلمانان قبائل و شهرهاى دیگر   نجد   ، )به جرم موافقت نکردن با عقاید وى
، و به غنیمت گرفتن و غارت کردن اموال آنان به دست آمده بوده است. و روش   شیخ محمد    در مورد غنائم جنگى (که از مسلمانان آن دیار مى‏گرفت) این بود که آن را هر طور مایل بود به مصرف مى‏رسانید، و گاهى تمام غنائمى را که در جنگى نصیب او شده بود و مقدار آن‏هم خیلى زیاد بود، تنها به دو یا سه نفر عطا مى‏کرد. و غنائم هر چه بود در اختیار شیخ قرار داشت و امیر نجد هم با اجازه او مى‏توانست سهمى ببرد.
و یکى از بزرگترین نقاط ضعف برنامه زندگى   شیخ    همین است که با مسلمانانى که از عقائد کذائى او پیروى نمى‏کردند، معامله کافر حربى مى‏کرد. و براى جان و ناموس آنان ارزشى قائل نبود.
ادامه دارد......